شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۱

مَن و مَن :
درون مَني که همه مي شناسند، من ِ ديگري هست که کسي نمي شناسد؛
( نه، تو هم او را نمي شناسي.)
درون مَني که تو را دوست دارد،
- همان مني که تمام تلاشش را مي کند تا تو او را ببخشي -
من ِ خسته اي است که بي حوصله و بد خلق است و با نيشهايش مرا مي آزارد.
مي داني،
بايد به من کمک کني آرامش کنيم،
آخر او برعکسِ من از خرابيِ خانه ء کاغذي ِ عشقمان نمي هراسد.
(‌راستي، تو نمي هراسي؟)


مي دانم، من گناهکارم.
من تو را رنجاندم، من تو را از مهر و عشق و اعتماد ترساندم.
من با هر دروغم شاخه اي از درخت سبز احساسات پاکت را سوزاندم.
درون مني که امروز آرزوي گلهاي قشنگ عشقمان را دارد،
من ِ ديگري هست که فرياد مي زند :
« هَلا هِي! بيدار شو. ريشه را سوزاندي. اين خار، گل ندارد.»
بايد به من کمک کني جوابش را بدهيم.
بايد به او ثابت کنم که ما يکديگر را دوست داريم.
( راستي، مي دانستي هنوز هم دوستت دارم؟)


من تو را همانگونه که هستي دوست دارم.
( نه آنکه بدي، نه!
منظورم وقتي است که با ابروهاي قشنگت اخم مي کني و از سر دلسوزي با من ساعتها بحث مي کني و نمي خندي)
مرا بپذير. دستم را به دوستي بگير.
درون مني که پشيمان است و دوستت دارد و از گلايه هايت نمي گريزد،
من ِ ديگري است که از هر حرف تلخت جام زهري مي سازد و در گلوي من مي ريزد.


درون تويي که همه مي شناسند،
توي ديگری هست که تنها من مهر باني اش را مي شناسم.
( راستي، تو او را مي شناسي؟)
اگر مني که درون من است او را مي ديد، ديگر از من نمي رنجيد.
کاش مي دانستي چقدر مهرباني.
کاش مي دانستي که چقدر لبخد زيبايي داري؛( راستي، قدرش را مي داني؟)
کاش کمکم مي کردي،
تا به مني که درون من است ثابت مي کردم که از بد خُلقي و طعنه و جام زهرش نمي هراسم.

برگرفته از وبلاگ " دلتنگستان"

هیچ نظری موجود نیست: