چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۳

michaeljackson

Give Thanks To Allah

Lyrics

--------
Give thanks to Allah

for the moon and the stars
prays in all day ful,
what is and what wastake hold of yourIiman
dont givin to Shaitan
oh you who believe please give thanks to Allah
Allahu Ghafor Allahu Rahim Allahu Yuhibo el Mohsininhua
Khalighona hua Razighona wa hoa ala kolli sheiin Ghadir
Allah is Ghafor Allah is Rahim Allah is the one who loves the Mohsinin
he is a creater, he is a sistainer and he is the one who has power over all
Give thanks to Allah
for the moon and the stars
prays in all day full
what is and what wastake hold of your Iman
dont givin to Shaitan
oh you who believe please give thanks to Allah
Allahu Ghafor Allahu Rahim Allahu Yuhibo el Mohsinin
hua Khalighona hua Razighona wa hoa ala kolli sheiin Ghadir
Allah is Ghafor Allah is Rahim Allah is the one who loves the Mohsinin
he is a creater, he is a sistainer and he is the one who has power over all



Download.Mp3

with special thanks to Selull

چهارشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۳

به قلبم مينگرم در اين هواي بس دلگير . او را در کافه اي دنج و نيمه تاريک مهمان ميکنم به فنجاني قهوه.
به او ميگويم اين روزها چه ميکند؟
سرش را پايين انداخته و با دسته فنجان اش بازي ميکند. گويي دارد به سوال ام ميانديشد. سرش را بالا مياود، به چشمانم زل ميزند و لبي بر ميچيند و ميگويد عزيزم متاسفم !
نميگذارد مدت زيادي به چشمانش خيره شوم. دوباره سرش را پايين انداخته.
به او ميگويم، براي چه متاسف ؟ من و تو هميشه با هم بوديم.

ميگويد تو مثلا صاحب مني. و من هيچ کاري برايت انجام ندادم. نيمه سال تمام شد و نيمه دوم با تمام دلتنگي هايش آغاز گشت و ما هنوز سر نقطه اوليم.
فصل ، فصل برگ ريزان و اين بار دل من دل است که گريه ميخواهد . که تنهايي ميخواهد. ولي تو چه گناهي کردي. تو که اصليت وجوديت اين طور نيست.

دستانش را در دستام ميگيرم. ميلزرد. به او ميگويم عزيزم . تقصير تو چه بوده . من کوتاهي کردم . من به تو اجازه ندادم.اصليت من تويي.

دستانش را از من ميدزدد. سيگاري آتش ميزند. جرعه اي از قهوه اي که حتما حالا سرد شده را مينوشد. ميگويد که ميخواهد هجرت کند و اين بار بدون اجازه من. ميگويد که دوستم دارد. و به همين خاطر ميخواهد برود. نميداند کجا ولي بايد برود. شايد برود به قربان کسي. شايد برود به لابلاي ذهن کسي. مهم نيست کجا. مهم اين است که کسي او را صدا کرده است. ميگويد شايد اين سفر يک حضيض باشد.

اين بار به چشمانم خيره ميشود و با نگاهي ملتمسانه به من ميگويد, عزيزم همراهم ميايي؟

با انگشت سبابه ام زير پلکهايش را خشک ميکنم و ميگويم, تو قلب مني، مگر ميشود تو را ترک کرد؟



دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۳

تمام صحنه هاي ديدار آخر را چند باره در ذهنم مرور ميکنم. از همان سلام اول فهميدم که ديدار، ديداري متفاوت است. هوا نيز عجيب گرفته بود .

صندلي هميشگي ام را دختري از آمستردام اشغال کرده بود. با لبخندي که نشان از خستگي اش داشت برايم سري تکان داد. هوا نيز عجيب سرد بود.

امروز همه چيز دگرا بود. مسير هميشگي ام که به اندازه تمام دلتنگي ها طول ميکشيد؛
امروز خلوت تر از هميشه بود. گويي زمان هم براي لرزاندن دلي عجله داشت. هوا نيز عجيب پرباد بود.

بقول امير حتي قهوه هم طعم هميشگي اش را ندارد. کف کاپوچينو يمان بسيار است، بدون هيچ مزه اي و در انتها طعمي مزخرف. شکلات ها ديگر تلخ نيستند. سيگارها کام نميدهند. هوا نيز عجيب پردود بود.

احساسم به من دروغ نميگفت . امروز در آخرين ديدار، در آخرين روز شهريور؛ تني خواهد لرزيد. اشکي فرو خواهد چکيد. هوا نيز عجيب پربغض بود.

در جلوي درب موتور سواري تصادف کرده بود. همه جا شلوغ و مشوش بود. . درست مثل ذهن من. هوا نيز عجيب بي هوا بود.

چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۳

خنکاي هواي آخر شهريور که بصورتت ميخوره يه دنيا نوستالژيه که مياد سراغت. بي خود و بي جهت عاشق پيشه ميشي. اونوقته که دلت ميخواد تموم ولي عصر پياده کز کني، تو صورت همه لبخند بزني و به همه کافه هاي شهر سرک بکشي.


چه تلخ است درک اين حقيقت که عشق با مهرباني تفاوت بسيار دارد.

پارلا گرکويست:
چيزي به نام عشق دوسويه فقط يک توهمه ؛ ممکنه دو نفر همزمان به همديگيه عشق بورزند، ولي هر کدوم عشق يک طرفه ي خودشون رو دارن. در صورت وصال وجه مشترکش به جز اشتراک زماني، اونه که ، اين عشق براي هر دو خواهد مرد.

از دوستيهاي گروهي يه جوري بدم مياد, وقتي که حقش اش رو نداري تا دلت رو به يه جا گير بدي. جفت طرف قضيه هم لَنگِ لنگ اند ها. ولي چون اسم اش دوستي گروهيه بايد تا آخر خط سرپا وايسي.

آي از دست اين دوستيهاي معمولي (هـ)حرص (س) ام ميگيره که نگو . آدم احساس ميکنه که يه جايي ته دلش دچار خلا شده که هيچ جوره راه نميده که با طرف پرش کنه.

انگار داره فصل مخ زني من ميرسه؛ مثل فصل جفت گيري پرنده ها.
..........
پ ن : اينها رو زياد جدي نگيريند !!!
..........



پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۳

تولدی ديگر

در ميانه مانده ام مانند نقطه ی تراز بازي طناب کشی . در يک سو آينده و در يک سو گذشته؛ و حالِ من چون گره ی طناب هر دم به يکسو متمايل. وقتی سوالهايی را که سال پيش همين موقع از خود پرسيدم را براي امسال نيز تکرار ميکنم ميبينم که خيلی از سال پيش فراتر رفته ام.
در اين سال اتفاقهاي عجيبي روي داد و تصميمات مهمتري گرفته شد .اتفاقهايي که ميدانم بي شک در آينده جزو تاثير گذارترين خواهند بود. وقتی پروسه اين اتفاقها را مرور ميکنم جای پای واضح وبلاگ را بروي همه آنها ميبينم. کلاً وبلاگ مسير زندگی من را به سوي ديگری رهنمون کرد.
بيشتر دوستی هايم ، دوباره درس خواندنم ،کارم، خود شناسيم ، آينده ام، علاقه مندی هايم ؛ همه و هم تحت تاثير اين پديده نازنين بوده.

آشنايي من با "سهاج مارگ" بواسطه دوستاني از همين ديار بلاگستان، دوستاني که چون خانواده خود دوستشان ميدارم براي من موهبتي بزرگ بود.
جرقه اول براي تصميم به آموختن علمي نوپا در ايران با تمام سختيهايش از همين وبلاگ شروع شد. علمي که شايد تمام سرمايه گذاريهای آينده ام را به سمت خويش سوق دهد. اين بزرگترين تصميم من در اين سال بود.

حضور او نيز يک اتفاق بود. اتفاقی که تا بدين جا ميمون است و مبارک. در اينجا نيز دل بر عقل پيروز شد؛ شايد هم نه و شايد دارد عقل را نيز مجاب ميکند!!!
قبول شدن دوباره من در کنکور نيز نه برای من و نه برای خيلی از کسان ديگر مورد اهميت بود. مسئله ای بود در حد يک تفريح.
چند تصميم ديگر نيز در سر داشتم که به امسال نرسيد. امسال جزو معدود سالهايی است که از عملکرد خود راضی ام.
تنها مي ماند رازهايي که فقط و فقط با خودم دارم و نميدانم چرا هر سال نيز به تعداد آنها افزوده ميشود. ولی وقتی زمانش رسيد، اشخاصی که بايد بدانند مي فهمند. فقط متاسف ميشوم که ديدگاه چندين ساله اشان را در بعضي از موارد تغيير ميدهم.

به هر حال امروز نيز گذشت و من يک سال بزرگ تر شدم. يک تولد ديگر . يک سرنوشت ديگر. يک زندگی ديگر.
باشد تا سال ديگر را نيز در کنار هم باشيم.






چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۳

آهنگ اينجا رو عوض کردم. هيچ خاطره خاصي ازش ندارم جز وداع آخر آمفيتريون با آلکمنه در" آمفتريون 38 ". ولي نميدونم چرا هروقت ميشنومش يه جورهايي غلغلک ام ميده.

Nicos - Secret Love

یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۳

وقتی محبت رو به طور خالصانه ترین شکلش دريافت ميکنی.
وقتی برق خوشحالی رو تو چشمهای خيس يه نفر ميبينی.
وقتی تلاش برای رضايت رو ، ريسک ميکنه.
وقتی روزگار رو برای با یکی بودن، قمار میکنه.
وقتی یک حس آهن ربايی بهت دست ميده؛ يه جور دافعه و يه جور کشش.
وقتی میشه تمنا رو با دستات جار بزنی. يا حتی وسط خيابون يه نفر رو از خوشحالی ماچ بکنی.
اونوقته که احساس ميکنی دنيا با همه مزخرفاتش ميتونه حتی به اندازه طول يک لبخند لذت بخش باشه. ميشه به آينده فکر نکرد. ميشه خود خود حال بود.

حتی ميشه تا آخر عمر با هر نخ سيگار، عشق تو ریه هات بدی. به شرطی که حافظه ی خوبی داشته باشی. ميتونی هر وقت "باران عشق" رو شنيدی تنت بلرزه یه لبخند رو لبت سبز شه.
هی تو؛ ميتونی دوست داشته باشی؟
ميتونی دوستداشته بشی؟


پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۳


بالاخره تو صندوقخونه بهار يه بطری پيدا شد. که پيغام دلش رو تا اين ور آبها بياره.
بالاخره ساقی ما هم عاشق يه بطری شد !.
نازنينم برايت از صميم قلب خوشبختی آرزو ميکنم
و بي صبرانه به انتظار د يدنت خواهم بود.
اين موهبت بزرگی است.