چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۳

خنکاي هواي آخر شهريور که بصورتت ميخوره يه دنيا نوستالژيه که مياد سراغت. بي خود و بي جهت عاشق پيشه ميشي. اونوقته که دلت ميخواد تموم ولي عصر پياده کز کني، تو صورت همه لبخند بزني و به همه کافه هاي شهر سرک بکشي.


چه تلخ است درک اين حقيقت که عشق با مهرباني تفاوت بسيار دارد.

پارلا گرکويست:
چيزي به نام عشق دوسويه فقط يک توهمه ؛ ممکنه دو نفر همزمان به همديگيه عشق بورزند، ولي هر کدوم عشق يک طرفه ي خودشون رو دارن. در صورت وصال وجه مشترکش به جز اشتراک زماني، اونه که ، اين عشق براي هر دو خواهد مرد.

از دوستيهاي گروهي يه جوري بدم مياد, وقتي که حقش اش رو نداري تا دلت رو به يه جا گير بدي. جفت طرف قضيه هم لَنگِ لنگ اند ها. ولي چون اسم اش دوستي گروهيه بايد تا آخر خط سرپا وايسي.

آي از دست اين دوستيهاي معمولي (هـ)حرص (س) ام ميگيره که نگو . آدم احساس ميکنه که يه جايي ته دلش دچار خلا شده که هيچ جوره راه نميده که با طرف پرش کنه.

انگار داره فصل مخ زني من ميرسه؛ مثل فصل جفت گيري پرنده ها.
..........
پ ن : اينها رو زياد جدي نگيريند !!!
..........



هیچ نظری موجود نیست: