یکشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۲

به علت درگذشت خود عزيزم "پدرخونده" ؛ وبلاگ تا اطلاع ثانوي تعطيل ميباشد. مراسم تشيع من مرحوم واقع در گورستان وبلاگها برگزار ميگردد. وسيله رفت و آمد از محل منزل مرحوم واقع در خيابان "نت" برج "بلاگر" مهيا ميباشد. اميد است با كامنتهاي خود شادي بخش روح من باشيد. باشد سزاوار باشيد تا در راه من كليك كنيد.

جمعه، آذر ۰۷، ۱۳۸۲

يه كوه از فكر و خيال ، يه مامان كه ميخواد هي سينجيمت كنه ، يه عالمه كاره نصف كاره ، يه شنبه كه فكرش هم عذاب آوره ، يه بطر شراب و Him وEnigma كه ميبرنت تو يه دنيا ديگه. دلم ميخواد اصلاني گوش كنم ولي صداش منو ياد سيگار ميندازه. بزرگترين فاجعه اينه كه من امشب سيگار ندارم.

دوشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۲

تا حالا فكر كردي اگه ميشد گوشت آدم رو خورد كجاي آدم از همه لذيذتر بود.
من اول از همه دوست دارم جيگر بخورم ؛ خيلي دوست دارم بدونم چه مزه اي.
گوشتهاي دست و پا هم بايد خوشمزه باشه، البته از ساق به پايين.
لپ هاي كونش رو هم ميتوني استيك آبدار درست كني؛ حلقه حلقه خوب در مياد. بعد با يه گيلاس شراب نم نم مزه مزه اش كني.
واي انگشتارو بگو مخصوصا اگه يارو يه كم تپل باشه چي ميشه. بندازي تو خمير مايه(بنيه) با پودر كاري و آويشن، بعد تو سرخ كن سرخشون كني. اونوقت ميتوني با سس قارچ و جعفري سرو كني.
با كله پاچه چطورين ؟ بنا گوش بعضي ها خيلي خوش مزه است.
هر كي پايه است يه ايميل بده .غذاهاي خوبي تو كله ام هست.

جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۸۲

Carting

كارتينگ ورزشي بود كه جاي خالي اش واقعا احساس ميشد ولي اين روزها طرفدارهاي زيادي پيدا كرده. يه جورهايي هم شده پاتوق ما(آقا آخر هزينه است). نقطه ثقل پايين ، فرمان پذيري فوق العاده ، شتاب عالي و از هم مهمتر امنيت بالاي اون باعث شده كه روز به روز بيشتر بين جوونها شناخته بشه. كارتينگ ورزشي كه آمادگي بدني، تمرين ، هوش و قدرت انتقال بالايي رو ميطلبه. ذهنت در تمام مدت بايد روي فرمونت متمركز باشه. پيش بيني عملكرد در مواجه با پيچ بعدي و دانستن موقعيت حريف مواردي هستن كه فقط ميشه با تمرين زياد به اونها دست يافت. بعضي ها متعقدتد كه در مواجه ها با پيچها به هيچ وجه نبايد ترمز كرد و بايد فقط با كم كردن گاز پيچيد ولي عده ديگر مخالف اين نظر هستند . اتومبيلهاي كارتينگ نوعهاي مختلفي داره ولي الان 2 نوع بيشتر در ايران مصرف ميشه. نوع معمولي كه سرعتش محدود شده به 60 تا 80 و نوع مسابقه اي (CRG) كه به سرعتهاي بالاي 100 دست پيدا ميكنن.

ديروز هم من و فردين به همراه مازيار و حسام بعد از مراسم خيريه به پيشنهاد من به اونجا رفتيم. اون دوتا كه سوار نشدند ولي من و فردين سوار شديم فردين با اينكه بار اولش بود خوب ميروند ولي حسابي سردش شده بود. هر كي پايه است خبرم كنه؛ براي خانومها هم آزاده اونم به صورت مختلط با آقايون.

پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۲

اوضاع بس ناجوانمردانه تخمي است.

یکشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۲

نميدونوم دلم ديوونه كيست
كجا ميگرده و در خونه كيست

نميدونوم دل سرگشته مو
اسير نرگس مستونه كيست

چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۲

برام دعا كنيد.

دوشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۲

يك داستان كوتاه

ميدونيد چرا سكرترم رو اخراج كردم؟
صبح كه داشتم بطرف دفترم مي رفتم سكرترم ژانت بهم گفت: ” صبح بخير آقاي رئيس، تولدتون مبارك!“
از حق نميشه گذاشت، احساس خوبي بهم دست داد از اينكه يكي يادش بود.
تقريباً تا ظهر به كارام مشغول بودم. بعدش ژانت درو زده و اومد تو و گفت:” ميدونين، امروز هواي بيرون عاليه؛ از طرف ديگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشين با هم براي ناهار بريم بيرون، فقط من و شما!“
” خداي من اين يكي از بهترين چيزهائي بوده كه ميتونستم انتظار داشته باشم. باشه بريم.“
براي ناهار رفتيم و البته نه به جاي هميشه گي براي نهار بلكه باهم رفتيم يه جاي دنج و خيلي اختصاصي. اول از همه دوتا مارتيني سفارش داده و از غذائي عالي در فضائي عالي تر واقعاً لذت برديم.
وقتي داشتيم برمي گشتيم، ژانت رو به من كرده و گفت:” ميدونين، امروز روزي عالي هست، فكر نمي كنين كه اصلاً لازم نباشه برگرديم به اداره؟ مگه نه؟“ در جواب گفتم: ” آره، فكر ميكنم همچين هم لازم نباشه.“ اونم در جواب گفت:” پس اگه موافق باشي بد نيست بريم به آپارتمان من.“

وقتي وارد آپارتمانش شديم گفتش:” ميدوني رئيس، اگه اشكالي نداشته باشه من ميرم تو اتاق خوابم. دلم ميخواد تو يه جاي گرم و نرم يه خورده استراحت كنم.“

”خواهش مي كنم“ در جواب بهش گفتم. اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود يه پنج شش دقيقه اي برگشت. با يه كيك بزرگ تولد در دستش در حالي كه پشت سرش همسرم، بچه هام و يه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند كه همه با هم داشتند آواز ” تولدت مبارك “ رو مي خوندند.

... در حاليكه من اونجا... رو اون كاناپه نشسته بودم... لخت مادرزاد!!!

برگرفته ار وبلاگ "يه جورديگه (پدرام)"

جمعه، آبان ۱۶، ۱۳۸۲


امروز يه سري به هاردم زدم كه يه دونه از اون فيلمهايي كه مثل خوره ها جمع كردم نگاه كنم. به يه فيلمي رسيدم كه از ديدنش ششهام حال اومد. سر تا سر هيجان ؛ اونم از نوعي كه تو خون منه. اسكي. فيلم راجع به يه گروه فيلم برداري كه طبق سفارش مشتري صحنه هاي مهيج ورزشي ميگيرند. البته اين بار قرار ميشه كه بدون افكتهاي ديجيتال كار كنن و تو اين راه با يه گروه تبهكار روبرو ميشن. صحنه هايي كه با "اسنو برد" و "آلپاين" خلق ميكنن فوق العاده است. ولي فيلم نامه ي خوبي نداره . براي دوستاني كه برف و سرعت رو از نزديك لمس كردن درك ظرافتهاي كار اونها واقعا لذت بخشه.
فيلم extreme-ops به كارگرداني Christian Duguay محصول مشترك آمريكا - اروپا

پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۲

بعد از مدتها يه دستي كشيدم به سر و صورت قالب لاك پشت . با تصادف و مشكلاتي كه براش پيش اومده بود از نوشتن خودش رو كنار كشيده بود ولي اميدوارم قالب جديد بتونه روحيه نوشتن رو بهش برگردونه. به نظر من اون يكي از بهترينها است؛ اگه خودش بخواد.

................................................................................................................................................

امشب تو وبگرديهام باز هم 1600 $ برنده شدم. بار اولم نيست؛ بارسوم يا چهارمه. قضيه اينه كه فلان سايت به ويزيتور N امش كه كاملا به صورت رندوم انتخاب ميشه با اسپانسري يك آژانس مسافرتي مسافرت دو نفره جايزه ميده. اين كار در واقع يه جور تبليغ براي اون آژانس است. وقتي پيج كاملا لود شد يه كانتر 4 دقيقه اي شروع ميكنه به شمارش معكوس و شما تو اين مدت فرصت دارين كه با شماره تلفتي كه بهتون اعلام كرده تماس يگيرين و شماره تائيده ي خودتون رو اعلام كنيد. تلفن يه منشي هوشمنده كه شما رو به بخش مورد نظر وصل ميكنه. بار اول به من گفت كه بايد تا فلان تاريخ به دفتر آژانس ما در كاليفرنيا مراجه كنيد تا مقدمات سفرشما محيا بشه. امكان دريافت نقدي مورد نظر هم نيست. اونهايي كه كسي رو تو آمريكا دارن بهتره مشخصات اونو بدن تا با حسرت به شماره هاي كانتر نگاه نكنن.

................................................................................................................................................

29 آبان يه قراره وبلاگيه. خيلي وقته كه پرشيني ها رو نديدم !!!


سه‌شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۲

امروز با يكي از دوستان كه مرد عاقلي هم هست رفته بودم "هات چاكلت". مثل هميشه شلوغ بود. باز هم بي اختيار فكر هميشگي اومد سراغم كه چه عاملي باعث ميشه كه كار يك مغازه اينجوري بگيره. يه كافه اي كه نه دكور درست حسابي داره و نه منوي متنوعي؛ تازه كلي بايد راهت رو دور كني و بري از اتوبان دور بزني كه بتوني بري اونجا. مثل اون مغازه ها كم نيستن. نمونه ي ديگش "رستوران توچال" تو شريعتي؛ با او مغازه كوچيكش و محيط نه چندان تميزش. يا "عباس كثيف" خودمون تو پاسداران با اون جاي مزخرفش و اون قليون هايي كه داره از زمان تحريم تنباكو كار ميكنه. به دوستم گفتم حتما بجز خواست خدا عامل ديگه اي هم هست. در جوابم حرف قشنگي زد كه كلي باهاش حال كردم.

تو جاي كوچيك ميشه كار بزرگ انجام داد ولي تو جاي بزرگ نميشه كار كوچيك كرد.