شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۲

داستان گادفادر؛
به روايت يك مافيايي كه دوست دختري در شهرك ژاندارمري دارد.

چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۲

قرارمون با آرين عوض شد . انگار يه جورايي نميتونيم ونك باشيم و از كنارش بي تفاوت بگذربم. از برج آفتاب باز كشيده شديم به خراب شده خودمون ؛ ژانتـــي . اين بار به بهانه بقيه بچه ها. كاوه ، آرش و سيد جواد موسوي ؛ يكي از با استعداد ترين و خوش ذوق ترين كارگردانهاي نسل اخير. و مردي به نام صادق داريوشي كه من اصلا نميشناختمش ولي دوستان ميگفتند كه از بهترين تصويربرداران است. و در نهايت مردي كه حضورش براي خود من در آنجا مثل يك سوپرايز بود. محمد رضا هدايتي ، مهره ثابت مهران مديري.
طغرل بد اخلاق اما دوست داشتني پاورچين و پدرزن پولدار ولي بد اخلاق نقطه چين....

رفتارش در اون چند ساعتي كه باهم بوديم به راستي كه بسيار سنجيده بود . ريز بيني و ناآرامي يك طناز و خضوع يك هنرمند. بيشتر ميشنويد تا صحبت كند ولي در عين حال از جمع دور نبود و با شيريني خاصي از خاطراتش صحبت ميكرد. كلأ شب خوب و به ياد ماندني براي من بود.

شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۲

يك گناه كبيره حقيقي وجود دارد ؛ فشار آوردن بر قوانين بزرگ كيهان.
بردباري لازم است ، نيز انتظار زمان موعود را كشيدن و با اعتماد راهي را دنبال كردن كه خداوند براي زندگي ما برگذيده است.

نيكوس نويسنده يوناني

پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۲

در بيتوته ميان گناه و دوزخ سرگردانم.

شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۲

نياز هديه دادن تو من بيشتر از هديه گرفتنه.

دلم سالهاست كه تو اين روز يه شام دو نفــره ميخواد، تو رستوران شمعدون.

يه جعبه پر از گلهاي رز قرمز با يه بسته اَفتر اِيت پيدا كردم . كسي صاحبش رو ميشناسه ؟

همه اين روزا مي پيچونند ما اين روزا ميخواهيم ببنديم.

چرا بايد 364 روز سال بگذره بعد من بفهمم كه يه همچين روزي هم هست و من تنهام ؟

يكي رو پيدا كردم از خودم فري تر ؛ گور باباي دنيـــــا !!!

مثل اينكه آرمين نميخواد فردا ژانتي راهمون بده .

امروز تا ظهر منتظرتلفن ميمونم.

يكي يه بسته چسب بياره اين افكار من رو بهم بچسبونه.

حالـــــــم بده ، هوا خوبـــــــه ، چون امروز ولنتايـــــــنه

یکشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۲

زمان

روحم همچون كودكي سرگردان در ميان خرابه هاي روزگار پرسه ميزند. همچون دوره گردي كه روزيش را در خواب شبانه ميبيند. و مرا چه شده در اين ايام كه هيچ چيز مرا رضا نيست. من كه هميشه با زمان دوستي
ديرينه اي داشتم اينك از دير رسيدنش سخت به ستوه آمدم. هميشه گفته ام بگذار بگذرد ؛ ولي اينك او نميگذرد. همينچا ايستاده و مرا تماشا ميكند ؛ با آن صورت كريه اش كه هرچه سعي ميكنم با مهرباني خنده اي بر چهره اش بنشانم نميشود كه نميشود. تازگيها به لوازم آرايش رو آورده ام. صورت زمان را با حوصله آرايش ميكنم تا كمي از درد حضورش بكاهم.
نميشود كه نگذرد؛ بالاخره خواهد گذشت. در اين مدت چند باري گذشته ولي هر بار كه ميخواهد كوله بارش را زمين بگذارد با همچين طنازي اين كار را ميكند كه طاقت از كف ميرود. با هزار ناز ميگذارد و ميرود ولي وقتي درب پاكت را باز ميكني ميبيني كه كارت پستالي از خود درحالي كه رو به طلوع خورشيد ايستاده و بدن لوندش را دلبري ميكند،
برايت يه يادگار گذاشته كه روي آن نوشته " عزيزم صبر كن " .

او به اين مسئله كه كسي از اشتياق من به او و طنازي او براي من چيزي نداند خيلي حساس است. دوست ندارد عشقمان برسر زبانها بيافتد. كه اگر چنين چيزي اتفاق افتاد تو ديگر نميتواني آن كامي كه در دل آرزو داشتي از او بگيري؛ اصلا شايد براي هميشه ترك ات كرد . ولي من اخلاقش دستم آمده. با نازش بازي ميكنم و اخمهايش را به جان پذيرايم. هر چي نباشد او هم دل دارد. بين خودمان بماند ؛ چند باري هم توانسته ام دلش را به نفع خود بسوزانم. طقلي در خلوت خود برايم اشك ميريخت. من زمان را دوست دارم و به اميد آن هم آغوشي كه با او خواهم داشت به او ميگويم " عزيزم صبر ميكنم ".

دوشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۲

A perfect night

يه روز لوليتاي شيك پوشم
يهو ديدي كه پيش روشم
چهچه اي زدم و گفتم عاشق كه نميشم

آره شكلات شيك پوشم، يه وقت نكني فراموشم
ولي پامو تو يه كفش كردم ديوانه نميشم

یکشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۲

A Perfect Day

با اينكه بارها به خودم گفتم كه جمعه ها اسكي نميكنم ولي نميدونم باز يه چيز غريبي مثل يه جور خماري تو وجودم رخنه كرد و باز منو كشيد سمت پيست.
با اينكه اصلا از توچال خوشم نمياد ولي به اون هم راضي بودم؛ ولي انگار اونم از من خوشش نمياد. با بهم خوردن برنامه دوستاني كه عزم توچال را داشتن يه جمعه عالي رو تو ديزين گذروندم.

روز خوبي بود. صبح اول وقت تو پيست بودن اين فرصت رو بهت ميده كه تا هنوز شلوغ نشده چند دوري رو اسكي كني. جمعه روزي نبود كه من رو فرم باشم اين آماده نبودن من رو پرشها (مخصوصا آسانسوري) كاملا خودش رو نشون ميداد ولي عوضش روزي بود كه كاملا از اسكي لذت بردم . فقط تنها نكته مزخرفش شكستن الكي الكي عينكم بود. يه Ray Ban وايد شيشه سبز. از قله كه ميومدم پايين مخصوصآ ميذاشتم تو جيبم كه رو پرشها اگه خوردم زمين نشكنه ولي غافل ازاينكه در كنارش تو جيبم يه سكه ده تومني هست. همينكه جلوي رستوران خودم رو ولو كردم رو برفها صداي شكسته شدنش رو شنيدم. همش خرد شده بود.

جاده شمشك . راه برگشت. منتخبي از ترانه هاي عربي ملودي. كل كل كردن با يه عده خانوم درايور؛ خودش به اندازه يه روز كامل لذت بخش بود.

شب؛ سونا جكوزي پارس و يه خواب شيرين يك ساعته كنار استخر. وباز ادامه خواب در منزل.......