چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۱

winter light
دلم كي رو ميخواد ؟
دلم يه عشق تازه مي خواد - دلم هواي تازه ميخواد
دلم يه قلب مهربون؛ حرفهاي پشت تليفون - دلم يه نگاه تازه ميخواد
دلم يه ترس تازه؛ قرارهاي بي موقع - دلم دستهاي تازه مي خواد
دلم يه بوي ديگه نميخواد- دلم بوي تن تو رو مي خواد
دلم يه نور ميخواد؛ نورچشمهاي تورودلم ميخواد
كه بتابه به تن من‘ وا كنه يخ حسرت رو تو دل من
آره دلم تو رو مي خواد ؛ آره دلم تو رو مي خواد

شعري از خود "پدرخونده" ؛ كه حتي خودش هم نميدونه چه جوري اينها رو گفته..... فقط ميدونه كه .....

سه‌شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۱

همه چيز آرومه . ميدونيد يه جورايي به مشكلات عادت كردم. وقتي همه چيز آرومه انگار يه چيزي گم كردم .

شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۱

مَن و مَن :
درون مَني که همه مي شناسند، من ِ ديگري هست که کسي نمي شناسد؛
( نه، تو هم او را نمي شناسي.)
درون مَني که تو را دوست دارد،
- همان مني که تمام تلاشش را مي کند تا تو او را ببخشي -
من ِ خسته اي است که بي حوصله و بد خلق است و با نيشهايش مرا مي آزارد.
مي داني،
بايد به من کمک کني آرامش کنيم،
آخر او برعکسِ من از خرابيِ خانه ء کاغذي ِ عشقمان نمي هراسد.
(‌راستي، تو نمي هراسي؟)


مي دانم، من گناهکارم.
من تو را رنجاندم، من تو را از مهر و عشق و اعتماد ترساندم.
من با هر دروغم شاخه اي از درخت سبز احساسات پاکت را سوزاندم.
درون مني که امروز آرزوي گلهاي قشنگ عشقمان را دارد،
من ِ ديگري هست که فرياد مي زند :
« هَلا هِي! بيدار شو. ريشه را سوزاندي. اين خار، گل ندارد.»
بايد به من کمک کني جوابش را بدهيم.
بايد به او ثابت کنم که ما يکديگر را دوست داريم.
( راستي، مي دانستي هنوز هم دوستت دارم؟)


من تو را همانگونه که هستي دوست دارم.
( نه آنکه بدي، نه!
منظورم وقتي است که با ابروهاي قشنگت اخم مي کني و از سر دلسوزي با من ساعتها بحث مي کني و نمي خندي)
مرا بپذير. دستم را به دوستي بگير.
درون مني که پشيمان است و دوستت دارد و از گلايه هايت نمي گريزد،
من ِ ديگري است که از هر حرف تلخت جام زهري مي سازد و در گلوي من مي ريزد.


درون تويي که همه مي شناسند،
توي ديگری هست که تنها من مهر باني اش را مي شناسم.
( راستي، تو او را مي شناسي؟)
اگر مني که درون من است او را مي ديد، ديگر از من نمي رنجيد.
کاش مي دانستي چقدر مهرباني.
کاش مي دانستي که چقدر لبخد زيبايي داري؛( راستي، قدرش را مي داني؟)
کاش کمکم مي کردي،
تا به مني که درون من است ثابت مي کردم که از بد خُلقي و طعنه و جام زهرش نمي هراسم.

برگرفته از وبلاگ " دلتنگستان"
آخ اگه مي دونست که چقدر " نظرهاش " برام مهمه و من چقدر اونها رو دوست دارم؛ اينجا رو نظر بارون ميکرد . حيف که نميدونه , حيف.... !!!

چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۱

بابا شما که زحمت ميکشين و نوشته هاي ناقابل ما رو ميخونيد , يه لطفي بکنيد و 2 خط نظر بدين تا " پدرخونده " هم بدونه که چرت وپرت مي نويسه يا نه. ممنون از شما .
آي که ديشت و امروز چه لحظه هايي هستن که بر من ميگذرند . خيلي احساس خوبي دارم . ديشب دوستان بعد از حدود 1 ماه اومدن ديدنم؛ با اينکه دو درن ولي خيلي الکي خوشن واين چيزيه که بقول " امير" من بهش احتياج دارم . مخصوصا اين " دريا ", خيلي با حاله . يه اقيانوس از انرژي که تمومي نداره . بچه هاي بدي نيستن ولي خوب هم نيستن .

و امروز؛ خيلي سبکم . مي دونيد احساس ميکنم يه باري رو از دوشم برداشتن . يه جورايي دارم از خاکي ميافتم تو جاده اصلي , يه جورايي هدفمند شدم دوباره . خدا مسببش رو خير بده . فقط خدا کنه دوباره خراب نشه که ديگه حوصله ندارم.براي یه چيز ديگه هم خيلي خوشحال شدم؛ ديشب شنيدم " يکي از دوستهاي خوبم " که گرافيست خوبي هم هست ميخواد بره سرکار . اينجور که شنيدم موقعيتش هم خوبه؛ شايد روحيه اش از اين حال در بياد. هنوز خودش نميدونه که من ميدونم ولي من از همين جا بهش تبريک ميگم . موفق باشي .

ديگه اين که حال اکسیر هم خوب شد؛ خدا رو شکر. واي که خدا " پدرخونده " رو چقدر دوست داره . خدا جون ممنون از اين همه لطف و مهربونيت .



سه‌شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۱

يه نصيحت براي همه ؛ حتي پدرخونده
ديروز شروع شد . لوله کشی رو ميگم , طبقه اول همه چيز ريخته به هم . آب گرم هم نداريم .
اصلا ميدونيد من قصدم از اين حرفها يه چيزديگه است؛ به شما چه پدرخونده بنائی و لوله کشي داره . اين پدرخونده است که بايدغم شما رو بخوره .
ديروز صبح يه آقائی اومد که من نديده بودمش , ميگفتن همه کاره اينه . البته اونم واسه خودش يه رئيس داشت که "اوستا" صداش ميکرد ومدام تلفني باهم در اتباط بودن . گوش کنيد تا بقيه تشکيلات رو براتون تعريف کنم. اين آقاي همه کاره که اسمش " هاشم " هست يه بچه شهرستانيه؛ از اطراف "خمين" .
ولي با وجود سن کمش(23 سال) به کارش حسابي وارده . ساعت 10:30 -10 بود داشتم صبحاته ميخوردم(به خاطر اين برنامه خونه بودم) که ديدم يه آقاي قد بلند وخوش نيپ با هيکل ورزشکاري اومد تو. منو ميگي شکه شدم که اين بابا کيه ؛ شايد اشتباهي اومده . بوي عطرش محيط رو پر کرده بود .
بعد از يه سلام عليک معمولي و کلي پرسو جو فهميدم که آقا "احسان" کيه. نخندينا ولي حقيقت داره؛ بله ايشون دستيار و در واقع شاگرد آقا "هاشم" بود.
کف کردم . با اين دک و پز چه طوري مي خواست کار کنه ؟ رفت که به اصطلاح لباس عوض کنه , آقا لباسهاي کارگريش از لباسهاي تنش شيک تر بود.
شاگرد ديرنر از اوستا مي اومد؛ اين از نظر من يعني فاجعه .
تشکيلات اين بناها ولوله کشها از من پدرخونده بزرکتره ( بابا مافيا) !! خلاصه اين هاشم خان رفت و جانشين سوسولشو گذاشت سر کار . اونم دست به جيب ففط يا به کارگر بدبخت ميگفت اينجا رو بکن , اونجا رو نکن و يا داشت با خالي بندياش مخ منو تـيليت ميکرد .
من مخالف شيک پوشي نيستم ها؛ ولي هر چيزي جايي داره . از اون اولش فهميدم که اين کاره نيست . ميگفت ميخواد اين کار رو ياد یگيره تا خونه هايي رو که پدر خانومش ميسازه اون, لوله کشي کنه. .از کار تعميرات و خورده کاري هم خوشش نمياد؛ علافيه !!. از خودش هيچي نداشت .همه چيزش از صدقه سر پدر خانومش بود و فکر کنم که صاحب هيچ چيز هم نشه.
3ماه بود که خدمت سربازيش تموم شده بود و اون طور که ميگفت حتي پول جيبشو از زن حال و دوست دخنرسابفش ميگيره . آخه زنش سابقا رفيقه اش بوده.

در عوض اين هاشم از اون آدمهاي اهل کار بود . با خود کارگر کار ميکرد . بيل ميزد , کلنگ ميزد؛ خلاصه کنم خودشو کنار نميکشيد و رو کارش سوار بود . اونم متاهل بود و شرايط خانواده همسرش دقيقا مثل احسان بود . اونم هيچي نداره؛ ولي در عوض غيرتي داره که اونو از همه چيز و همه کس جز خدا بي نياز ميکنه . اون جور که شنيدم خانواده خانومش خيلي دوستش دارن و حق هم دارن .
ساعت 5:30 شد . کارگر رفت . آقا احسان هم لباس پوشيد که من ميخوام برم , چه قدر کار ؟ آخ بميرم براش, خسته شده !!!! .
شاگرد زودتر از اوستا بره؛ اين هم فاجعه است .
هاشم به اون گفت که اين رسم کار نيست . بمون اين کارو تموم کنيم با هم ميريم . اونم 1001 دليل اورد که کار داره بايد بره . و هاشم موند تا 2 ساعت بعد .
از اين همه روده ردازي هدفم اين بود که بگم آدم بايد يه خورده غرورش رو بشکنه. اون موقع موفق ميشه . بايد با کار عجين شد و از اون فرار نکرد بايد دنبال همه چيزو خودت بگيري . با پيغام و تلفن هيچ چيز درست نميشه .
اين ها رو به خودم هم ميگم ؛ شايد من مثل هاشم نباشم ولي مثل احسان هم نيستم .
والسلام
یا حق .

دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۱

آن هنگام كه من با تمام وجود ميخواستم ششهايم را از عطر ياد تو پر كنم تو كجا بودي؟
و اينك كه آمدي‘ نه اثري از من مانده و نه ششهايم پذيراي عطرگند تو........
يه لينك با حال,من كلي خنديدم.
خدا اينباغ وحش رو از ما نگيره . كلي ميخنديم از دست اين جونورها
اينهم ازاون بچه هاي با كمالاته.
أقا ما از دست اين پسره‘ احسان كجا فرار كنيم. شديم اسيرش . أخرش يه كاري داد دستمون.شب و روزم شده اون سايت معركش.
چند روزه ميخوام رو "قالب" وبلاگ يكي از دوستام كار كنم ونميتونم ‘ أخه نميايد اسم وبلاگشو بگه . فكر كنم اگه بنويسه خيلي زود جاشو تو تو وبلاگ شهر پيدا كنه.



امشب حسابي كوكم . دليلشو نميدونم‘ فكر ميكنم وقتيHTML كار ميكنم اينجوريم. دارم با يكي از بچه هايه كاري ميكنيم كارستون. به همين زوديها لينك ميدم.

شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۱

يكي از دوستهاي خوبم براش يه مشكلي پيش اومده . براش دعا كنيد. بد جور قاطي كرده .
"پينك فلويديش" هم رفت . فعلا دلم خيلي پر ه . بدون هيچ توضيحي به احترام " او" سكوت مي كنيم.

چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۱





خبر همکاري Celin Dion و کمپاني اتومبيل سازي
C H R Y S L E R.
قراره خانومو جاي پخش ببندن تو ماشينها .ايشالاه با روش همانند سازي به توليد انبوه هم خواهد رسيد.:))

اصل خبر اينه که خانوم Dion تو نمايشگاه ديترويت ( Detroit Auto Show ) خوند؛ با يه آهنگ جديد به اسم "I drove all night " که براي کرايسلر خونده .
ورودي هر نفر براي شنيدن فقط 3 آهنگ 350$ بود که در روز11 ژانويه برگزار شد.اين" سلن" داره يواش يواش ازچشمم ميافته؛ آخه اين کارا چيه اين دختر!!! ميکنه. بقيه اش هم خودتون بخونيد . در ضمن حتما يه سري به لينک " کرايسلر" بزنيد , خيلي جالبه .
وبلاگي که بعد از تعطيلي روزنامهِ حيات نو بطور خصوصي در چند روز گذشته منتشر
ميشد بنا به مصلحت!! بسته شد .
يه کم سبک ترم . سخترين تصميم رو يه جواريي باهاش کنار اومدم؛ فکر مي کنم خيلي ها خوشحال بشن و من .....
کوزه گر از کوزه شکسته آب مي خوره . ديشب وسط يه chat شيرين اکانتم تموم شد . ( ازش عذر ميخوام ) ولي خوب يه خوبي هم داشت و اون اينکه شيرينيش تا صبح زيردندونم بود ؛ حتي تو خواب .
ديروزBussiness Girl رو ديدم . اون کسی که فکر ميکردم نبود. یه آدم که حتي از پدرخونده هم بيشتر تو فکر پوله .
خدا کمکش کنه ؛ خيلي بالا بالاها ميپره , ميترسم يه روز با مخ بياد پايين . خدا کنه واقعا کاسب باشه . خدا رو چي ديدي شايد يه روز باهاش معامله کردم .


دوشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۱

آخ كه چقدر دلم مي خواهد تا صبح با يكي حرف بزنم .
من هوس سيگار كردم .
امشب اگه ننويسم خفه ميشم . با اينكه شب تولد بابام بود ولي حسابي ريختم به هم .
امشب يه نفر كمكم كرد روي زندگيم مسلط باشم. حرفاش يه جورائي قدرت دارن . كلماتش باور پذيرن . اگه اشتباه مسلم هم بكنه بازم يه طوريه كه آدم قبولش داره . فكر ميكنم بعد از
امشب روند زندگيم عوض بشه . دست خودم نيست ولي شايد به خاظر اون تعلق خاطريه كه من نسبت به اين خانواده دارم . ولي فرزند همين آدم داره تو دنياي خودش ميميره .
با يه صورت الكي خوش ( كه اونم داره كم رنگ ميشه ) و باطني كه من هم دقيقا نميدونم توش چي ميگذره . ولي خدا نكنه كه عاشق شده باشه چون اون موقع هم خودش داغون ميشه هم ......
خدايا كمك كن كه قدرت انجامش رو داشته باشم

یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۱

امروز نويد رفت . رفت به يکي از ثروتمندترين سرزمينهاي دنيا . نويد جان خوش باشي . سوقاتي ما یادت نره.......
بعضيها
نميفهمم چرا بعضيها بعضي حرفها رو به بعضيها ميزنن که مي دونن اونها نسبت به بعضيها و بعضي حرفها حساسن !!! جمعه با اينکه کلي گفتيم و خنديديم ولي از دست بعضيها برنامه اي داشتيم که نگو و نپرس .
Snow Blade


تو توچال اسکي کردن با " Snow Blade " رو تجربه کردم . ( ممنون از الکس عزيز ) . چوبها "Fischer" بود . من از يه چيزهائيش خوشم اومد از يه چيزهائيش یدم .

بديش اينه که لبه نمي گيره ؛ يعني اينکه شما لذت " دراپاژ " رو از دست مي ديد . ديگه اين که رو شوسها اون کنترلي که بايد داشته باشين رو ندارين و سومي اينکه شما عملا به دليل کوتاهي چوبها امکان استفاده از باطوم ها را پيدا نمي کنيد ( چون با کوچکترين حرکت پا, شما پيچ ميزنيد ) و اين به معناي اينه که پاهاي شما بايد فشار بيشتري رو تحمل کنن .

از مزاياي اون ميشه به سبکي و حمل راحت اشاره کرد . در ضمن من به همه کساني که فکر مي کنن اسکي رو خوب بلدن و خوب " پيچ جفت " ميزنن توصيه ميکنم که براي يک بار هم شده با اين چوبهاي کوچولو!! اسکي کنن تا اشکال تقسيم وزنشون رو به طور کامل بفهمن . اکثر اسکي بازها با اينکه خوب پيچ جفت ميزنن ولي هميشه يه کمي از وزنشون عقبه يعني روي باسن اسکي ميکنن ؛ که خودشون به 2 دليل متوجه نميشن: 1) به خاطر باطوم زدنهاي متوالي که احساس عدم تعادل رو از بين ميبره . 2) به خاطر بلندي چوبها( در نوع Alpine) و پهني اونها ( در نوع Carvin ) که باز هم اون احساس رو از بين ميبره .
درSnow Blade اگر وزن شما عقب باشد , نوک چوبها به طور آشکار شروع به لرزيدن مي کند . بنابراين Snow Blade تمرين خوبي است براي تنظيم وزن و رو به جلو اسکي کردن.. فقط مواظب باشيد که به آن عادت نکنيد .





توچال
جمعه توچال بودم. حيف پول که آدم بده به اين پيست . بيشتر به درد اسکي "نورديک" ميخوره تا آلپاين . اصلا شيب نداره , هيچ چيز هيجان انگيزي هم توش پيدا نميشه . باباهزار رحمت به ايستگاه 5 حداقل چند تا بوس داره که يه ذره به اسکي معنا ميده . 10 دقيقه ميري بالا در عرض 2 دقيقه, شايد هم کمتر مياي پائين ( بابا اسکي باز!!! ) . من از مثلا قله!! اونم تو برفهاي نکوبيده اسکي کردم ولي چوبها اصلا دست خودم نبود . وقتي برف نکوبيده يخ زده باشه واي به حال کوبيده. ققط 2 تا چيز بود که يه کم آدم رو سرگرم ميکرد : اولي اون سکو!! پرشهائي بود که لطف کرده بودن ساخته بودن . واي به روزتون اگه بعد از به اصطلاح پريدن !!! ( کساني که آسانسوري ديزين رو پريدن مي فهمند من چي مي گم ) بخورين زمين ؛ انگار رو اسقالت سرد زمين خوردين با اون سوز گدا کشش برف تبديل شده به يخ , مثل شيشه . ساعت 4-3 بود که داشت پيست کم کم يخش باز ميشد .
دومي هم اون هتل خوشگلشونه . وافعا با اون لابي يه شاهکاره . دستشون درد نکنه . ولي از قيمتهاش براتون بگم ....

اناقهاي 2 تخته با منظره شبي 40000 تومن , بي منظره 30000 تومن + 21% اضافه براي سرويس . ولي من خودم اگه بي انگيزه!! اونجا بخواهم بمونم دق مي کنم چون هيچ وسيله سرگرمي اون جا نيست . نزديک بودنش کلي ارزش داره .







چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۱

امروز وقتي باهاش حرف زدم , دلم واسش سوخت . من و داداشم با اينکه خيلي اختلاف سني داريم ولی خیلي با هم جوريم. روزي 1000 مرتبه به خودم لعنت مي فرستم که چرا تنهاش گذاشتم .وقتي ياد اون روزها که گه کاري هاي هم ديگرو ماست مالي ميکرديم مي افتم ؛ احساس ميکنم بيشتر دوستش دارم . چند بار منو از منکرات اورد بيرون ؟؟؟
کم هم درم نماليده ها !!! ولي خوب چيکار کنم داداشمه , دوسش دارم.

اينو ميدونم که الان خيلي گرفتاره . خدايا کمک کن ....هم اونو هم منو .

امروز صبح عصباني شدم , اونم چه عصبانيتي . دليلشو نپرسين که نميتونم بگم . مساله خيلي خفن بود . از عصبانيت داشتم مثل بيد مي لرزيدم , فقط يه کم داد زدم و از اونجا زدم بيرون . دلم مي خواست يه باکس !!! سيگار بکشم با يه قوري چاي پررنگ کنارش . اين دندون درد هم که ما رو نمود؛ اه اه اه
خانواده پدرخونده امروز يكي از اموالش رو تبديل به احسن كرد . يعني اينجوري فكر ميكنه. خدا كنه تو اين اوضاع ضرر نكنه .
تا خدا چي بخواد......
اين نوعش رو ديگه نديده بوم. امروز صبج يه راننده "شريف" اتوبوس تو ميدون انقلاب بهم گير داده كه يه مقدار بهم پول بده ميخوام برم گازوئيل بزنم برم پاركينگ. بعدش هم از طرف تو اون پولو ميندازم صندوق صدقات . منم گفتم برو از بچه هاي خط بگير . راستي دولت اينجا چه كاره بيده؟؟؟!!!

سه‌شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۱

یکشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۱

امروز ترس بود و عشق, و من چه رها بودم . هوس بود و تمنا , و من چه عاجز بودم.
من روزهاي اوج و حضيض رو دوباره تجربه كردم . من چه رها بودم , چه رها !!!!
هوسي بدون لذت و فقط شوق انجام دادن كاري . شايد اين كارها مقدمه اي باشد براي كارهاي شيرين تر....
از زور درد حتي يادم رفت فاکنورها و حساب وکتابها رو با خودم بيارم ؛ اه , اه حسابي گيج شدم.
عجب شبي بود , يکي از دوستام ديشب ميگفت که دندودش شديد درد ميکنه. جدي نگرفتم!! نصفه شب ديدم خودم نميتونم از درد بخوابم ؛عجيب بود ولي خودم دندون درد داشتم اونم چه دردي . اينم يه جور حس همدرديه ديگه . فوري فهميدم چمه
. خلاصه , فهميدم بايد Root chanel بشه.
اصلا حوصلشو ندارم , تا صبح نخوابيدم. آخه الان چه وقته دندون درده.........

شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۱

اتفاق هاي با نمک سال 2002 رو اينجا بخونيد.
امشب باز هم صحبت از اقتصاد نوين تو خونه ؛ حالمو بد ميكنه.
امروز كه داشتم دفتر تلفنم رو ديد مي زدم , رسيدم به اسم يكي ار بچه ها "سامان".
بچه خوبي بود . از سال دوم ميشناختمش, يه جورايي از همون اول ازش خوشم اومد . با روحيم جور بود, كم كم رابطه ام باهاش گرمتر شد. با هم خيلي خوب بوديم اصلا مثل خودم بود. اهل اسكي و ورزش. جز‌و تيم ملي شمشير بازي بود. يه داداش هم داشت به اسم "احسان". اونم بچه با معرفتي بود. يه روز بهم گفت كه داره ميره, مثل برق اتفاق افتاد . حتي نرسيدم ازش خداحافظي كنم, و اون رفت "آلمان".
با كلي خاطره كه از خودش به جا گذاشت , فيلم هاش, كاستهاش و اون مهمونيها. آه خداي من؛ فيلمهاي جيمز دين , آهنگهاي Tony Broxton و Unbreak my heartاش كه پشت كلاسورم نوشته بود. عشق Micheal بود.
خلاصه شماره خونه عمه شو داشتم , زنگ زدم و خودمو معرفي كردم اونم شماره اونجا رو داد, خدا خيرش بده.
موبايلش كه اشغال بود زنگ زدم خونه. احسان گوشي رو برداشت. اولش نشناخت , به قول خودش باورش نميشد , سامان خونه نبود كلي حرف زديم, گفت كه سامان ميخواد زن بگيره.
خلاصه اين مكالمه كوتاه تمام حس كسالت بار جمعه نشيني رو ازم بيرون كرد.
امروز از اسكي جا موندم , بچه ها رفته بودن توچال, من خودم با جمعه اسكي كردن حال نمي كنم. خيلي شلوغ ميشه.

پنجشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۱

تو رو خدا اينقدر از اين مراسم وبلاگ برتر نگين . هر موقع يادش مي افتم از دست خودم حرصم ميگيره كه چرا نرفتم‘ خورشيد خانم امشب دوباره يادم انداخت.
آخر شبي كلي خنديديم از دست اين سامان و پيام

چهارشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۱

امروز صبح خبر بدي شنيدم. نامزدي يکي از بهترين دوستام که جاي داداشمه بهم خورد.خيلي ناراحت شدم , با جزئيات کاري ندارم ولي مهمترين عامل عدم صداقت بود.
چرا بعضي ها توي اينجور مسائل با اهميت هم فکر سود رو ميکنند . بزرگترها چرا؟؟؟
واقعا حيف شد.
ديروز دربند سربودم . پيست بدي نيست ولي زياد تعريف هم نداره ؛ براي رفع کتي خوبه .
شيب زياد , نبودن مسير مشخص و بوسهاي خورد نشده با ارتفاع زياد همه از معايب اين پيسته ولي در عوض نزديکي راه , قيمت کم بيليت و از همه مهمتر خلوت بودن پيست از محسنات اين پيسته.
ولي هيچ چيز شمشک و ديزين نميشه مخصوصا شمشک.
واکنشهاي مراجع تفليد و جهان غرب به اولين انسان شبيه سازي شده