سه‌شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۱

يه نصيحت براي همه ؛ حتي پدرخونده
ديروز شروع شد . لوله کشی رو ميگم , طبقه اول همه چيز ريخته به هم . آب گرم هم نداريم .
اصلا ميدونيد من قصدم از اين حرفها يه چيزديگه است؛ به شما چه پدرخونده بنائی و لوله کشي داره . اين پدرخونده است که بايدغم شما رو بخوره .
ديروز صبح يه آقائی اومد که من نديده بودمش , ميگفتن همه کاره اينه . البته اونم واسه خودش يه رئيس داشت که "اوستا" صداش ميکرد ومدام تلفني باهم در اتباط بودن . گوش کنيد تا بقيه تشکيلات رو براتون تعريف کنم. اين آقاي همه کاره که اسمش " هاشم " هست يه بچه شهرستانيه؛ از اطراف "خمين" .
ولي با وجود سن کمش(23 سال) به کارش حسابي وارده . ساعت 10:30 -10 بود داشتم صبحاته ميخوردم(به خاطر اين برنامه خونه بودم) که ديدم يه آقاي قد بلند وخوش نيپ با هيکل ورزشکاري اومد تو. منو ميگي شکه شدم که اين بابا کيه ؛ شايد اشتباهي اومده . بوي عطرش محيط رو پر کرده بود .
بعد از يه سلام عليک معمولي و کلي پرسو جو فهميدم که آقا "احسان" کيه. نخندينا ولي حقيقت داره؛ بله ايشون دستيار و در واقع شاگرد آقا "هاشم" بود.
کف کردم . با اين دک و پز چه طوري مي خواست کار کنه ؟ رفت که به اصطلاح لباس عوض کنه , آقا لباسهاي کارگريش از لباسهاي تنش شيک تر بود.
شاگرد ديرنر از اوستا مي اومد؛ اين از نظر من يعني فاجعه .
تشکيلات اين بناها ولوله کشها از من پدرخونده بزرکتره ( بابا مافيا) !! خلاصه اين هاشم خان رفت و جانشين سوسولشو گذاشت سر کار . اونم دست به جيب ففط يا به کارگر بدبخت ميگفت اينجا رو بکن , اونجا رو نکن و يا داشت با خالي بندياش مخ منو تـيليت ميکرد .
من مخالف شيک پوشي نيستم ها؛ ولي هر چيزي جايي داره . از اون اولش فهميدم که اين کاره نيست . ميگفت ميخواد اين کار رو ياد یگيره تا خونه هايي رو که پدر خانومش ميسازه اون, لوله کشي کنه. .از کار تعميرات و خورده کاري هم خوشش نمياد؛ علافيه !!. از خودش هيچي نداشت .همه چيزش از صدقه سر پدر خانومش بود و فکر کنم که صاحب هيچ چيز هم نشه.
3ماه بود که خدمت سربازيش تموم شده بود و اون طور که ميگفت حتي پول جيبشو از زن حال و دوست دخنرسابفش ميگيره . آخه زنش سابقا رفيقه اش بوده.

در عوض اين هاشم از اون آدمهاي اهل کار بود . با خود کارگر کار ميکرد . بيل ميزد , کلنگ ميزد؛ خلاصه کنم خودشو کنار نميکشيد و رو کارش سوار بود . اونم متاهل بود و شرايط خانواده همسرش دقيقا مثل احسان بود . اونم هيچي نداره؛ ولي در عوض غيرتي داره که اونو از همه چيز و همه کس جز خدا بي نياز ميکنه . اون جور که شنيدم خانواده خانومش خيلي دوستش دارن و حق هم دارن .
ساعت 5:30 شد . کارگر رفت . آقا احسان هم لباس پوشيد که من ميخوام برم , چه قدر کار ؟ آخ بميرم براش, خسته شده !!!! .
شاگرد زودتر از اوستا بره؛ اين هم فاجعه است .
هاشم به اون گفت که اين رسم کار نيست . بمون اين کارو تموم کنيم با هم ميريم . اونم 1001 دليل اورد که کار داره بايد بره . و هاشم موند تا 2 ساعت بعد .
از اين همه روده ردازي هدفم اين بود که بگم آدم بايد يه خورده غرورش رو بشکنه. اون موقع موفق ميشه . بايد با کار عجين شد و از اون فرار نکرد بايد دنبال همه چيزو خودت بگيري . با پيغام و تلفن هيچ چيز درست نميشه .
اين ها رو به خودم هم ميگم ؛ شايد من مثل هاشم نباشم ولي مثل احسان هم نيستم .
والسلام
یا حق .

هیچ نظری موجود نیست: