چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۱

آي که ديشت و امروز چه لحظه هايي هستن که بر من ميگذرند . خيلي احساس خوبي دارم . ديشب دوستان بعد از حدود 1 ماه اومدن ديدنم؛ با اينکه دو درن ولي خيلي الکي خوشن واين چيزيه که بقول " امير" من بهش احتياج دارم . مخصوصا اين " دريا ", خيلي با حاله . يه اقيانوس از انرژي که تمومي نداره . بچه هاي بدي نيستن ولي خوب هم نيستن .

و امروز؛ خيلي سبکم . مي دونيد احساس ميکنم يه باري رو از دوشم برداشتن . يه جورايي دارم از خاکي ميافتم تو جاده اصلي , يه جورايي هدفمند شدم دوباره . خدا مسببش رو خير بده . فقط خدا کنه دوباره خراب نشه که ديگه حوصله ندارم.براي یه چيز ديگه هم خيلي خوشحال شدم؛ ديشب شنيدم " يکي از دوستهاي خوبم " که گرافيست خوبي هم هست ميخواد بره سرکار . اينجور که شنيدم موقعيتش هم خوبه؛ شايد روحيه اش از اين حال در بياد. هنوز خودش نميدونه که من ميدونم ولي من از همين جا بهش تبريک ميگم . موفق باشي .

ديگه اين که حال اکسیر هم خوب شد؛ خدا رو شکر. واي که خدا " پدرخونده " رو چقدر دوست داره . خدا جون ممنون از اين همه لطف و مهربونيت .



هیچ نظری موجود نیست: