پنجشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۴

در آيينه محدب تاکسي که خود را مينگرم، زماني که باد در موهايم مي پيچد و آفتاب چهره ام را سوخته تر نمايان ميکند؛ بسيار جذاب تر جلوه ميکنم .
درست مثل زماني که خود را در چشمهاي تو مي بينم.

چهارشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۴

Life will go on

مردمي که فکر مي کنيد انتخابات مهم است. سخت در اشتباهـيد. ما سالهاست که در کشورهاي توريستي خود را ترکيه ايي معرفي ميکنيم. براي ما که زندگي زير زميني داريم اصلا مهم نيست. باز هم در ييلاقهايمان بال به سيخ ميکشيم، بي صدا استکانهايمان را بهم ميزنيم. در تراس خانه ها قـليانهايمان را چاق ميکنيم. مهمانيهايمان را چند نفره ميکنيم، براي سابهايمان باکس مخفي درست ميکنيم ، ديـشهايمان را با حصير استتار ميکنيم ، دوباره ته ريش را مد ميکنيم و از هيجان ايجاد شده لذت ميبريم.
زندگي ادامه دارد؛ بي معين يا با احمدي نژاد.
Sorry

کساني که فکر ميکنيد که من احمق ميپـندارمتان.
من فقط شما را قلباً دوست دارم، برايتان احترام قايلم و از جنجال به دور.
حال اگر اين احساس من نسبت به خودتان را احمق دانستن خود ميدانيد؛ من واقعا متاسفم.

چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۴

Lady in Pink

BENETTON ; United colors of Love

سه‌شنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۴

مردم وقتي که خوشبختي رو تجربه ميکنند، به دو دسته تقسيم ميشند:

دسته اول اينو بيشتر از خوشبختي مي بينند. بيشتر از يه اتفاق. اونا اينو به عنوان يه نشونه ميدونند؛ که يه نفر اون بالا هست که مراقب اونهاست.

دسته دوم اينو به عنوان يه شانس خالص مي بينند. يه موقعيت شاد. براي اونها موقعيت 50-50 نيست. هم ميتونه خوب باشه هم بد. ولي عميق.
اونها احساس ميکنند که هرچي که اتفاق ميافته با کوشش و ابتکار خودشونه. و اين باعث ترسيدن اونها ميشه.

ولي خيلي از آدمها تو دسته اول هستند که به عنوان يه معجزه بهش نگاه ميکنند و عميقا احساس ميکنند که هر چي که اتفاق ميافته ، يه نفر هست که کمکشون کنه و اين به اونها اميدواري ميده.

تو چه جور آدمي هستي؟ تو از اون دسته هستي که نشونه يا معجزه ايي ميبيني؟ يا اينکه فکر ميکني مردم فقط خوشبخت ميشن؟ يا اينطور به سوال نگاه ميکني که آيا امکانش هست که هيچي اتفاقي يا تصادفي نباشه؟

شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۴

اين روزها شديداً اخلاقهايم بچه گانه شده. سر بي اهميت ترين چيزها از کوره در ميروم. مکان و زمان هيچ کدام از حرفهايم را درست نميدانم و اين باعث شده که اطرافيانم را بعضي اوقات به شدت ناراحت کنم. با عرض پوزش از دوستان ، لطفا به گيرنده هاي خود دست نزنيد؛ اشکال از فرستنده ميباشد.

…………………………………………………………………….

با تمام فکر مشغولي هايي که اين روزها دارم. باور کن شديداً نگرانت هستم. نگران روابط ات. مواظب باش از چاله به چاه نيافتي.
من اسطوره پرداز نيستم ولي اين روزها همان حس ژنرال پير که برايت گفتم در من زنده شده. مواظب اجانب باش.

چهارشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۴

از امشب به بعد ما دونفريم. من و کامپيوترم. ديگر نه مادري هست و نه پدري. اين چيزها در خانواده پدرخونده باب نبود. پدر بود و پسر و هميشه اول پدر بود. ولي اين روزها روزگار عوض شده. توقع پسرها بيشتر است و همت پدرها کمتر. امروز وقتي در کافه گفتم که "سگ گله باش بچه آخر نباش" همه خنديدند و حرفم را رد کردند. دوست عزيز من بايد مادي فکر کنم. من بايد غم نان داشته باشم. من خيلي چيزها را بايد ثابت کنم. خيلي وقتها دلم ميخواهد که پشت پا بزنم به همه ي مال و ثروت پدري و بگويم اينک من منم. ولي نميدانم اين حس لعنتي که نميشود اسمش را گذاشت بي غيرتي يا سياست يا حتي پررويي؛ نميگذارد. آري زماني معتقد بودم که نداشته ها مهم نيست ؛ داشته هاي نداشته مهم است ولي امشب ميگويم ديگر هيچ چيز مهم نيست . اين مهم نيست که بهترين فرصتها را پدر از دست ميدهد.اين مهم نيست که بهترين سالهاي درس خواندنت به گه کشيده شد. اين مهم نيست که دو سال سربازيت سر يک اعتماد تخمي به پدر به يک عمر حسرت بدل شود. اين مهم نيست که تو داري تاوان يک عمر وارونه دادن پدرت را مي دهي. اين مهم نيست که تجربه اجرايي 50 سال پيش بالاي سرت است. مهم اين نيست که بازار همان بازار نيست و تيمچه همان تيمچه. مهم اين است که لحظه هايت را ديگر به فاک ندهي. لحظه هايي که ميتوانست با کوچکترين بهانه رنگ شادي بگيرد. ميخواهم به ماهي 150 هزار تومان فکر کنم و آن را بين کافه و سيگار و اينترنت و قبض تلفن تقسيم کنم. دوستان عزيزي که مرا ديوانه پول مي ناميد. کساني که برق زندگي من شما را کور کرده . بياييد که دودش دارد من را خفه ميکند. ميدانم که روزي از اين حرفهايم پشيمان خواهم شد ولي چه کنم دل را که ميترکد از شماتت. چشمهايتان را از کاسه در بياوريد مرا جور ديگر ببينيد .