شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۸

Follwing you

از اینجا تا ونکوور چقدر راه است ؟

سه‌شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۸

یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد

دیشب خوابت رو دیدم، یعنی دم دم های صبح بود حضور شدید و عمیقی توی خوابم داشتی، وقتی بیدار شدم یعنی همان وقت که توی تخت بودم با صدای زنگ موبایلم بیدار شدم تا چشمهام رو باز کردم یه لبخندی نشست روی لبهام که خودم لذت بردم، لبخندم بخاطر حضور تو بود که توی خوابم بودی اونم اینهمه پررنگ و واقعی، احساس کردم چقدر فول انرژی هستم… ولی مدتی که گذشت هاله ای از غم نشست توی دلم، یادم افتاد چقدر حسرتت رو دارم، چقدر آرزو دارم فقط یکبار ببینمت، حتی یکبار دستهات رو لمس کنم..گریه ام گرفت که برای یه چیزهای ساده یه حسرت بزرگ توی دلم هست …

برگرفته از جای خالی د
اشتن

پ ن : از بس که شبیه حال امروز من بود . می بینی بعضی خواب ها فقط خواب نیست ، تجسم زندگی ات است .