دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

خوش تر از فکر می و جام چه خواهد بودن


باده خور ، غم مخور و پند مقلد منیوش




Dang Show - Shiraz 40 year old
 Whatever Might Be

شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۹

Lady in Red

امروز را باید ثبت کرد . باید این حس گرمی که هنوز از شوق دیدن تو می دود در رگهایم را ثبت کرد .آن تنگی نفس های ناشی از هیجان را . دزدین نگاه از چشمهایت را.
امروز بعد از یک سال و چهار ماه و دوازده روز دیدمت . همان برق نگاه ، همان لبخند و همان متانت .
نه نفرتی بود و نه خشمی . همه احترام بود و محبت و تمام ...

شنبه بیست و دوم آبانماه هشتاد و نه

چهارشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۹

Last Resistance

کاش این را نمی گفتی ... دلم خوش بود که تمام تلاشم را کردم ... حال تو میگویی من فقط به نظاره نشسته بودم .
کاری بود که می توانستم و نکردم . التماسی مانده بود ، اصلا چیزی از من مانده بود ؟
اتفاقی بود که افتاده بود و من با چنگ و دندان مقاومت می کردم .
حال فکر میکنم شاید طرفی بود که در آن کارزار میشد بست و من نبـستم .
مبادا تدبیری می شود کرد و من نمیکنم ...


شنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۹

لالوهای پاییز

من کلا اهل استفاده از برنامه های دسته بندی نیستم . برنامه هایی مثل آی تیونز یا فتو لایبری ها . ولی پیکاسا بدجوری مجذوبم کرد. چند روز پیش بعد از اینکه نصبش کردم گذاشتم تا کل هاردم رو اسکن کنه غافل از اینکه هارد اکسترنال هم به سیستم وصله .
خلاصه نصف روز گشت و گشت تا همه عکسها رو اسکن کرد . تو این میون چشمم به اسم تو افتاد . برام عجیب بود . من همه چیز رو پاک کرده بودم . دیگه برام اهمیتی نداشت . عکسهای واشی ، باغ موزه ، دربند و کافه کوبا بود . روزم دمق شده بود . عکسها لای فولدر سرور مجازیم بود . جایی که عقل جن هم نمیرسه .

فردایش پیغام میدهی که خوابت را دیدم . که صدقه بده ... و من یاد عکسهای انار خشک شده و سلف پرتره هایت میافتم .
جای عمل درد دارد ، جای خاطره فریاد دارد ؛ جای هر دو بغض .


پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۹

سلام گودو

مدتها بود که آدرس اینجا را به کسی نداده بودم .
تو بهانه ایی بودی برای مرور گذشته .
امشب یا از من منزجر خواهی شد یا منعشق.

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۹

روزهای نوستال بهاری

خوب بو بکش . بذار صورتت حسـش کنه . عینک آفتابیت رو بردار ، بذار چشمات نورش رو ببینه . صدای پخش ات رو بلند کن .
میتونی حضورش رو حس کنی ؟ هوای این روزها رو میگم .
دربند ، فشم ، دیپلمات ، شوکا ، کافه کوبا ، دشت بهشت ، سوهانک ، نیاوران ، شهرکتاب ، ترنج ، پستو ، هات شاکلت ،باغ فردوس ، باشگاه ، سینما فرهنگ ، تندیس ، پایتخت ، اسکان ، کافه عکس ، مان هنر ...

حس این روزها را نمیشود با کسی شریک شد . ثبت میشود برای بودنشان در آینده . نمیدانم چرا این هوا مرا پرت میکند به روزهای خوش و آبدار . از تابستان بیزارم .

بقیه خاطرات روزهای خوب بابلسر است . وقتی که کمی بچه بودم .

دو شنبه خنک ، یازدهم مرداد هشتاد و نه 
یه روز نوستال بهاری

چهارشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۹

Sweet Memories

تولدت مبارک

ششم مرداد هشتادونه

چهارشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۹

Lost

حس آدمی رو دارم که بعد از خراب شدن آوار ، به سختی خودش رو از لابه‌لای خاک‌ها بیرون میکشه و در حالی که داره کتش رو می تکونه لبخند میزنه و سعی میکنه خودش رو منطقی جلوه بده.
مثل جک شپرد لاست ، یهو چشم باز میکنی میبینی تو یه عالمه بدبختی که دور تا دورت رو گرفته گیر افتادی . در همون حال سعی میکنی بگی بابا من اینکاره ام ... فلانی تو برو به اون برس ... تو هم برو هیزم بیار ... هی با همتون ام، ما نجات پیدا میکنیم.
ولی خودت هم میدونی که حالا حالا خبری از نجات نیست ... باید صبر کرد.
دیگه بی تابی در کار نیست . تسلیم شدن و فسرده بودن در کار نیست .
از این حالت خوشم میاد . این نوع درد رو دوست دارم . جزیره برای ما تصمیم میگره.

یکشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۹

Give hearten

روزگار عجیب شکننده است ، سخت مثل سال های پیش .
مدتها بود از این حالت دور بودم . پر ام از کارهایی که جور نمی شود ولی این بار پخته تر، سنجیده تر . باید با خونسردی پشت سر گذاشت این گرما را .
باید انتهای کار را دید و آنگاه لبخندی زد و گفت این که چیزی نیست.

سه‌شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۹

Neutral

باید امروز بنویسم . امروز که حالم خوب است . امروز که مابین ششم و دهم تیرماه است .
امروز که سال پیش اش برایم برزخی بود. بنویسم که یک سال گذشت از نبودن و ندیدنت .
بنویسم که حالم خوب است درست مثل آن زمان تو ... بنویسم که زندگی‌ایی دارم بس دوست داشتنی
حداقل با آرامش. بنویسم که مدتها است که برای خودم زندگی می کنم به قولی همه چی آورمه ..
بدون اینکه حتی یاد اون روزه‌ها اذیتم کنه ، بدون اینکه جای خالیت ناراحتم کنه
امروز خالیم ؛ خالی از هر جور عشق و تنفر . فقط دوستت دارم . مثل یه دوست محترم
به هرحال زندگی ادامه داره ...

باید امروز می نوشتم. چون پریروز حالم خوب نبود ... پس فردا را هم نمی دانم.

هشتم تیرماه هشتادونه - طهران !!!

چهارشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۹

... will go on

نگرانی که ضمیمه ی دل است کاری نمی توان کرد.
کند و کاوی نیست وقتی چشم و گوش ات اجین شده باشد با این کلمات و نوشته‌ها.
کنجکاوی برای ناشناخته‌ها است . آشنای قدیمی را که شخم زدنی نیست ؛
فقط به قول خودت حرف های دلمه بسته روی دلم است که گاه و بیگاه رو میشود.
زنگ خواهم زد فقط محض احوال پرسی و شایدم یادآوری روزهای خوب گذشته.
در هر صورت دوری همیشه دوستی است.

پ ن : کامنتی درباب خاموشی بهترین وبلاگ عمرم

یکشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۹

مرثیه ایی برای یک رویا

به گمانم باب دیلن مُرد ؛ سال پیش پدرخوانده هم مُرده بود.

یکشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۹

شاید وقتی دیگر

نمی شد توی یک ماه دیگه میرفتی ، مثلا آبان یا آذر ؛
حالا نمی دونم غم رفتن تو رو بخورم یا این امتحانات کوفتی آخر ترم رو .

شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۹

چکيده لاست

چندین سال بود که لاست را تماشا می کردم . تک تک نشانه هایش را دنبال کردم. معماهایش را کشف کردم؛ ولی از تمام نکته های اعجاب انگیز فقط یک مورد همیشه در ذهنم باقی خواهند ماند .
در اپیزود ابتدایی فصل شش که به اپیزود صفر مشهور شد انتهای اپیزود زمانی که بمب هیدروژنی به درون چاه انداخته میشود ، بن (راوی) به نکته ایی اشاره می کند که برای من شد چکیده لاست .

Most believe that what's done, is done
You cannot change fate
no matter how hard you try.
And those who challenge
what is destined
will always be met
with disappointment
for fate has a way…
of charting its own course.
But before one surrenders to the hands of destiny...
one might consider the power of the human spirit...

and the force that lies
in one's own free will.

اکثر آدم‌ها باور دارند کاری که انجام شد
دیگه انجام شده
تو نمی‌تونی تقدیر رو تغییر بدی
هر چقدر هم که سعی کنی
و اونهایی که با سرنوشت مبارزه می‌کنن
همواره با ناکامی مواجه می‌شن
چون تقدیر راهی برای طی کردن مسیر خود پیدا می‌کنه
ولی قبل از اینکه کسی در دست های سرنوشت تسلیم بشه
ممکنه متوجه قدرتی بشه که روح انسان دارد
و نیرویی که درون خواست آزادانه یک نفر پنهانه .

پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۹

نوشته ایی برای یک مکان دوست داشتنی

کافه نشینان قدیمی کافه ژانتی مرکز خرید گاندی را حتما به یاد دارند که تمام جوانی من آنجا سپری شد . پس از آن یارعلی و کافه شوکا ی قدیمی شد محل گپ و گفت عصرانه با نون پنیرهای ساده اش . عاشقانه هایم در کافه کوبای مرکز خرید میلاد شکل گرفت ، با بستی خامه شکلاتش . دلهره هایم را در کافه 35 گاندی شمالی جا گذاشتم و تنهایی هایم را گه گاه در کافه کنج کوچه کبکانیان در بلوار آب کرج ! (کشاورز)
کافه ویونای باغ فردوس ساعت پنچ عصر ، وداع من را به یاد دارد . دخترک مو
کوتاه قهوه ایی پوش کافه ویونا ، سعی دارد خاطره تلخ شیرینی آن مینت موخیتو
را هنوز بعد از یکسال با لبخندی از چهره ام بزداید . از انتظارهای تیرماه
چهارراه ولی عصر و خنکی باواریا ی کافه گودو ی همایون غنی زاده که بگذرم
باید بگویم هنوز دلم تنگه کافه بودابار نبش میدان کنکورد است ؛ شاید هم
روزی باهم قهوه ی سن میشل را در پیاده رو های پاریس نوشیدیم.

facebook @

یکشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۹

دنیای کوچولو

امروز وقتی داشتم هوای مرطوب و خنک و ولیعصر رو حس میکردم ، وفتی داشتم تبریزی های بلند رو که آسمون رو تاریک کرده بودن نگاه میکردم یاد تو افتادم ؛ گغتم لعنت به این ولیعصر لعنتی ...

اونوقت باید یه جای این شهر دهن باز کنه و یه کامیون رو تو خودش جا بده که تو یاد من بیفتی ...

باید دخترخاله ی به نفر فامیل دختر عموی ما باشه که من بیشتر یاد تو بیفتم...

باید وب کم روشن نشه که تو بازم یاد من بیفتی ...

ولی این بار دیگه اس ام اس ات دلم رو نلرزوند ... من یاد تو بودم

شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۹

فرصت عاشقی

هنوز هم میشود با ترانه های جدید یاد گذشته های شیرین کرد .

با تمام جانت گوش کن ای همه خاطره .






Mahsa Vahdat&Mighty Sam McClain
Meditating Over a Photo