یکشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۹

دنیای کوچولو

امروز وقتی داشتم هوای مرطوب و خنک و ولیعصر رو حس میکردم ، وفتی داشتم تبریزی های بلند رو که آسمون رو تاریک کرده بودن نگاه میکردم یاد تو افتادم ؛ گغتم لعنت به این ولیعصر لعنتی ...

اونوقت باید یه جای این شهر دهن باز کنه و یه کامیون رو تو خودش جا بده که تو یاد من بیفتی ...

باید دخترخاله ی به نفر فامیل دختر عموی ما باشه که من بیشتر یاد تو بیفتم...

باید وب کم روشن نشه که تو بازم یاد من بیفتی ...

ولی این بار دیگه اس ام اس ات دلم رو نلرزوند ... من یاد تو بودم

هیچ نظری موجود نیست: