چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۱

Enigma
حتما اسم اين گروه رو با اون آهنگهاي روياييش شنيدين ولي شايد بيشترتون نميدونيد معني شعرهاي انيگما چيه؟ من اينجا سعي مي كنم هر چند وقت يكبارخود شعر و معني اونو اينجا بذارم . در ضمن متذكر ميشم بيشتر ترجمه ها از كتاب ترانه هاي انيگما با ترجمه آقاي " سيد حبيب گوهري راد" انتخاب شدن و بعضي از ترانه ها رو هم بنده حقير با اجازه بزرگان ترجمه كردم .
Enigma بر خلاف تصور يه گروه يك نفره است كه شعرها و آهنگسازيها توسط يك نفر انجام ميشود؛ مايكل كرتو--Michael Cretu
. او متولد 18 دسامبر 1975 در بخارست روماني ميباشد .او در بين سالهاي 1965 تا 1978 در بخارست ، پاريس و آكادمي موسيقي فرانكفورت به تحصيل پرداخت . در سال 1988 با خواننده اي به نام ساندرا لوئر-- Sandra Lauer ازدواج كرد . او با الهام از گروهايي چون Pink Floyd و Art of Noise اولين آلبومش را تحت عنوان انيگما به اسم MCMXC .a.D را در سوم دسامبر 1990 در اروپا عرضه كرد . او ميگويد:" كاري كه مدونا و پرينس انجام ميدهند نوعي تجارت فاجعه آميز است . آنچه من ميسازم يك موسيقي سكسي نيست، بلكه يك موسيقي احساسي است و اين دو با هم تفاوت فاحشي دارند."
Curly MC يا همان كرتو در مجموع 18 آلبوم تحت نام انيگما به بازار عرضه كرده كه شامل 4 آلبوم اصلي، 13 آلبوم فرعي و يك آلبوم به نام "مسخ" Metamorphosis ميباشد . او پس از ساختن سومين آلبومش قراردادي مبني برساختن 5 آلبوم ديگر تحت عنوان انيگما با كمپاني ويرجين امضا كرد .

MCMXC a.D 1990 -1
The cross of Changes 1994 -2
Le Roi est Mort ,Viva Le Roi ! -3
The Screen Behind The Mirror 2000 -4


دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۱

ديروز بعد از كلي وقت موفق به ديدن فيلم Estigmata شدم. فيلم جالبي بود . با تروكاژها و كلوز آپهاي بي نظير.
ولي چيزي كه از همه جالبتره موضوع فيلم ميباشد .
استيگماتا
حالتي ميباشد كه در آن فرد بدون هيچ نيروي فيزيكي خارجي دچار زخمهايي به شيوه زخمهاي حضرت مسيح (ع) در هنگام به صليب كشيدن ايشان ميشود و اين زخمها بعد از چند مدت كوتاه بصورت كامل بهبود ميابد . در اين حالت طبق موردهاي گزارش شده در دنيا فرد دچار سرگيجه و سستي ميشود.
اين زخمها بيشتر در ناحيه دستها و پاها بصورت سوراخ ( گويي ميخي در دست يا پا فرو كرده باشند) و در ناحيه كمر و پشت به صورت ضربات شلاق نمود پيدا ميكند. من دليل اين زخمها و اينكه چه كساني دچار اين مورد ميشوند را نميدانم . آيا اين يك نوع فضيلت در مسيحيت ميباشد؟ ترسا جان كمك كن. اطلاعات بيشتر را اينجا بخوانيد . لطفا اگر كسي اطلاعات بيشتري داره كامنت بذاره.

جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۱

تو عزيز دلمي، تو عزيز دلمي
گزارشي از كنسرت "منصور" در استاديوم کريک گلف کلاب دبي .

 Arian Band concert in Douby

همين الان يه گزارش توپ خوندم از آخرين كنسرت گروه آريان در دبي . خيلي حال كردم ؛ خوب خودشونو كشيدن بالا .
چه عجب يه هواپيما هم از آدمهاي خودشون سقوط كرد و 302 نفر تا به حال سقط شدن .

پنجشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۱

من قبل از اين كه شروع به نوشتنم تو بلاگر كنم نوشته هام رو بصورت پراكنده ؛ تكرار ميكنم خيلي پراكنده رو كاغذ مينوشتم . من اونها رو خيلي دوستشون دارم چون بعضي ار اونها رو از اعماق قلبم نوشتم.
نثرشون هم به نظر من دل نشين تر ازچرنديات امروزمه. من تصميم دارم گزيده اي از ابن نوشته ها رو اينجا بنويسم ؛ پس من اين نوشته ها رو با عنوان نوشته هاي دلتنگي پابليش ميكنم.
خواهش ميكنم " پدرخونده " رو از ديدن نظراتتون محروم نكنيد

يا علي

سه‌شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۱

يه مهموني .نه از اونهايي كه فكرش رو ميكني؛ نه . يه جور مهموني كه اصلا توكته من نميره . همه مثبت + ؛ با حرفهايي كه همه از سر اجباره ، بازم صحبت از مكه و ناودون طلا . ولي بعضي چيزهاش هم بد نبود.طولاني ترين صحبت من در سال هاي اخير با دختر عموي گرامي . جاي يه نفر رو خيلي خالي كردم .

دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۱

يه گانه آرزويم رسيدن به يك شيوه دقيق زندگي است .

(جبران خلبل جبران)
امشب خيلي باحال بود . شب نوبنياد ( كارواش شبنم ) قليون كشي / شام / آخرشب يه معجون عالي تو سعادت آباد و شنيدن كلي خبر باحال

چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۱

چند روزي ميشه كه چيزي ننوشتم ؛ نميدونم از كجاش بگم. ولي از اونجايي كه يادم هست و برام مهمه مينويسم تا براي هميشه ثبت بشه.

اول از پنجشنبه و جمعه هفته پيش ميگم.
2 روز عالي تو نمايشگاه بين المللي "چاپ و بسته بندي" همراه با غرفه "چاپ سجادي". من از اول از اين محيط تجارتي كه تو نمايشگاه حاكم هست لذت ميبردم. همه بر اساس احترام متقابل با هم كار ميكنن و از اون روابط بازاري خبري نيست . كلي از دوستان قديمي رو اونجا ديدم و 3-2 كار خوب ويزيت كردم؛ اگه بگيره نونم تو روغنه .

جمعه صبح هم Race بزرگ بود و يكي از دوستان تو كلاس 1600 استاندارد با يه گلف محشر و با فاصله زياد از نفر دوم ، اول شد. طوري كه ماشين آخري نزديك بود "لپ" بشه . استارت . و تغيير موقعيت از سوم به اول در نيمه ابتدايي پيست با يك حركت عالي .
والنتاين نزديك و همه اونهايي كه هيچ وقت سراغي ازت نميگيرن ؛ همشون زنگ ميزنن و قربون صدقت ميرن. اونم واسه يه كادوي كم ارزش چون خودشون هم ميدونن كه اصله كاري نيستن. حالم از همشون بهم ميخوره .
به اين ميگن بدشانسي . يه خونه مستقل دستت باشه ولي نتوني بري توش. اه، لعنت به اين شانس.
از اتفاقات باهال اين هفته
تو ديزين كنار ماشين نشسته بودم و يك ساعتي بود كه منتظر بودم ؛ برف هم داشت شروع ميشد و من حسابي سردم بود. پاركينگ تقريبا خالي بود كه ديدم يه پژو 405 كه توش 2 مرد ميانسال نشسته بودن داره بوق ميزنه . رفتم جلو ؛ گفت چرا زمين نشستي ؟ بيا بالا. و من ننشسته يه پگ داد دستم و گفت كون لق اونهايي كه دير اومدن. خودمونو عشق است . اين هي ميريخت و من ميخوردم؛ هي من ميگم بابا من ظرفيتم رو ميدونم ، اون ميگفت اين يه ذره رو هم بخور . تازه اونم چي؟ "جين" كه من ازش متنفرم ولي دم طرف گرم كلي تو اون سرما بهمون حال داد.

نصير رو تو جاده ديدم؛ با اون تيپ جفنگش. تو حال خودش نبود، رو هوا بود.X خورده بود. همون اول پيست كه اومد بردشو پاش كنه مچ پاش پيچ خورد . اينهم نتيجش....




آسانسوري ديزين زيرش خيلي پر بود. خوب نمي پروند.
بچه ها رفتن شمال . به ما كه حرفي نزدن؛ كون لقشون .
من هم سه شنبه رفتم " ديزين " . شلوغ بود ولي برفش محشره. دلم واسش خيلي تنگ شده بود. من زياد اسكي نكردم و همش دنبال اين حامد بودم؛ ميترسيدم يه چيزيش شده باشه. يه دور قله و يه بار هم نيم قله و بقيش علاف شدن براي يه عده ناشي. حيف كه پا نداشتم. احتمالا پنج شنبه هم برم .

آقا من اين پيست شب "شمشك" رو از نزديك نديده بودم . رويايي بود. عاليه. 8 تا 11 شب. يكي پا باشه حتما ميرم.هر كي اين كاره است خبر بده.

پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۱


تقريبا 1 هفته مونده به روز والنتاين و از حالا همه پاساژ ها رنگ و بوي والنتاين گرفتن. جعبه هاي خوشگل ؛ كارت پستالها ؛ شيشه هاي رنگي؛ شكلات و عروسك همه بهونه هايي هستن براي نشون دادن تمام احساسي كه ميتونه قلب آدم رو جار بزنه . اون عمق نگاه و برق چشمها ؛ اون سر پايين گرفتنها و لرزش چونه ها همگي دوست داشتنيه . اون موقع كه از شدت ذوق زدگي دلت ميخواد بپري و بغلش كني و اونقدر بغلش كني تا با خودت بكي بشه, اون موقغ است كه بغض و گريه شوق قدرت هر كاري رو ازت ميگيره .

و من تنهام . تنهاي تنها. زياد كادوي " والنتاين " ندادم . ولي همون بار اول برام لذتي داشت كه نگو. هيچ وقت اون شب يادم نميره ....
... همون جوري كه داشت از پله ها پايين مياومد هديه رو بهش دادم , برق چشمهاشو هنوز به ياد دارم و احساس گنكي كه اون موقع داشت. اصلا باورش نميشد . ميخواستم به آغوش بكشمش ولي نميشد. مطمئنم كه اون هم همين احساس رو داشت؛ همين احساس رو.........

نميدونم الان اينجا رو ميخونه يا نه ؟ ولي از صميم قلب بهش ميگم كه دوستش دارم ؛ با تمام وجودم و با تمام قلبم بهش عشق ميورزم.
I dont say "I LOVE YOU"
but i say " I LIKE YOU "
I like you like rain
I like you like sun
I like you like sky
I like you like life
and in end " I LIKE you like LOVE.

فقظ خدا كنه اون هم اينجوري باشه ؛ خدا كنه .....
خدا كنه اينجا رو بخونه ؛ خدا كنه ...........

چهارشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۱

هميشه از بچگي از يه چيز ميترسيدم. از اين كه مثل بزرگترهايم قدرت انجام ريسك روتو مسايل بزرگ زندگي از دست بدم . چون ديدم كه خانواره "پدرخونده" به خاطر همين عدم ريسك پذيري چه فرصتهايي رو از دست داد .
قكر ميكنم يواش يواش داره اين حس به من مستولي ميشه . ميدونيد؛ اكثر آدمها براي توجيه از دست دادن فرصتهاي خوب زندگي كه اغلب به خاطر همون ترس پيش ميآيد توجيهات جالبي دارن :
1) قسمت اين نبوده .
2)تو اون زمون بازده اقتصادي نداشت .

من اگه بجاي شما؛ يا اصلا به جاي خودم بودم اين لحظات رو سعي ميكردم به هيچ وجه از دست ندم و ريسك پذير باشيد .
ريسك پذير باشيد . خطر كنيد

دوشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۱



علل سقوط شاتل كلمبيا

أقا اين قضييه شاتل " كلمبيا " اول سالي عجب حالي داد به آمريكا . ميگم شايد كار " بن لادن " بوده .چون با آمريكا و اسراييل كه خيلي رفيقه و با هم اين حرفها رو ندارن ؛ ميخواسته يه شوخي وانتي با " هند " بكنه . چه معني داره يه زن هندي بره فضا، اون وقت شير زنهاي " افغاني " كه يه عمر كماندو بودن بشينن خونه . ولي شايد هم كاره لباس شخصيها بوده ؛ ميگن اونشب تو شاتل يه مهموني بوده به مناسبت بازگشت به زمين ‘ اون وقت اين لباس شخصيهاي محترم يه راپورت ميدن به برادرها و اونها هم ميريزن تو شا تل . آدمهاي پدرخونده خبردادن كه اونجا تجهيزات ماهواره پيدا كردن . گزارش دادن يه نفر زن هم در اون مهموني در حاليكه كه لباسهاي مبتذل و بدن نما به تن داشته دستگير شده بوده . از همه بدتر ميگن اون 7 نفر اون فدر الكل مصرف كرده بودن كه هيچ كدوم رو پاي خودشون بند نبودن و رو هوا بودن . در اين ميان يه در گيري بين يكي از عوامل آمريكايي و يكي از برادرها پيش ميايد كه منجر به شهادت يك بسيجي و آسيب رسيدن به رادياتور شاتل ميشود ...... وديگر كار از كار گذشته و سوقوط...........

درس عبرتي ياشد براي ديگران تا ديگر در فضا مهماني لهو و لعب تشكيل ندهند

شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۱


پنجشنبه چه روز مزخرفي بود . رفته بودم " اسكي " .
از جاده بالا رفته بوديم . با اينكه 2 روز بود هوا آفتابي بود ولي باز جاده " شمشك به ديزين " بسته بود ؛ در نتيجه يا بايد " شمشك " اسكي ميكرديم يا " دربندسر" . زحمت رفتن به شمشك رو به خودمون نداديم چون ميدونستيم
اونجا چه خبره . پس با عدم رضايت رفتيم دربندسر . آفا چشمتون روزبد نبينه ؛ 2 ساعت ميگشتيم تا جاي پارك پيدا كنيم اونم آخرسر مجبور شديم كون يه رنو5 رو بلند كنيم و يه كم بكشيمش كنار .
ساعت 11:30 رفتيم تو پيست . اوه ه ه ه ه ه ؛ چه خبر بود . هوارتا آدم اومده بود . نيم ساعتي هم تو صف بوديم عوضش تو 2 دقيقه اومديم پايين . اصلا حال نميداد . بچه ها رفتن رستوران غليون بكشن و از اونجا كه من خيلي خورم رفتم دوباره تو صف ايستادم . رفتم بالا ؛ جاتون خالي ‘ نيم ساعتي رو برفها دراز كشيدم و كلي حال كردم و بعدش سريع اومدم پايين . بچه ها منتظرم بودن و غليون هم بهشون نداده بودن. برگشتيم تهران . ساعت 2 بود .
از خير جمعه هم گذشتيم . 1000 بار بخودم گفته بودم كه روز تعطيل اسكي هم تعطيل ؛ ولي اين دلم كه راضي نميشه .