چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۱

از اتفاقات باهال اين هفته
تو ديزين كنار ماشين نشسته بودم و يك ساعتي بود كه منتظر بودم ؛ برف هم داشت شروع ميشد و من حسابي سردم بود. پاركينگ تقريبا خالي بود كه ديدم يه پژو 405 كه توش 2 مرد ميانسال نشسته بودن داره بوق ميزنه . رفتم جلو ؛ گفت چرا زمين نشستي ؟ بيا بالا. و من ننشسته يه پگ داد دستم و گفت كون لق اونهايي كه دير اومدن. خودمونو عشق است . اين هي ميريخت و من ميخوردم؛ هي من ميگم بابا من ظرفيتم رو ميدونم ، اون ميگفت اين يه ذره رو هم بخور . تازه اونم چي؟ "جين" كه من ازش متنفرم ولي دم طرف گرم كلي تو اون سرما بهمون حال داد.

نصير رو تو جاده ديدم؛ با اون تيپ جفنگش. تو حال خودش نبود، رو هوا بود.X خورده بود. همون اول پيست كه اومد بردشو پاش كنه مچ پاش پيچ خورد . اينهم نتيجش....




هیچ نظری موجود نیست: