شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۱


پنجشنبه چه روز مزخرفي بود . رفته بودم " اسكي " .
از جاده بالا رفته بوديم . با اينكه 2 روز بود هوا آفتابي بود ولي باز جاده " شمشك به ديزين " بسته بود ؛ در نتيجه يا بايد " شمشك " اسكي ميكرديم يا " دربندسر" . زحمت رفتن به شمشك رو به خودمون نداديم چون ميدونستيم
اونجا چه خبره . پس با عدم رضايت رفتيم دربندسر . آفا چشمتون روزبد نبينه ؛ 2 ساعت ميگشتيم تا جاي پارك پيدا كنيم اونم آخرسر مجبور شديم كون يه رنو5 رو بلند كنيم و يه كم بكشيمش كنار .
ساعت 11:30 رفتيم تو پيست . اوه ه ه ه ه ه ؛ چه خبر بود . هوارتا آدم اومده بود . نيم ساعتي هم تو صف بوديم عوضش تو 2 دقيقه اومديم پايين . اصلا حال نميداد . بچه ها رفتن رستوران غليون بكشن و از اونجا كه من خيلي خورم رفتم دوباره تو صف ايستادم . رفتم بالا ؛ جاتون خالي ‘ نيم ساعتي رو برفها دراز كشيدم و كلي حال كردم و بعدش سريع اومدم پايين . بچه ها منتظرم بودن و غليون هم بهشون نداده بودن. برگشتيم تهران . ساعت 2 بود .
از خير جمعه هم گذشتيم . 1000 بار بخودم گفته بودم كه روز تعطيل اسكي هم تعطيل ؛ ولي اين دلم كه راضي نميشه .

هیچ نظری موجود نیست: