جمعه، آبان ۲۵، ۱۳۸۶

بی‌بی‌سی گزارش می‌دهد که پلیس ایتالیا بعد از اینکه رئیس مافیا
را بعد از دو دهه تعقیب و گریز دستگیر کرد، در خانه‌ای در خارج پالرمو، در میان
اسناد رمز‌نگاری شده، مدرکی پیدا کرد که گویا قانون و دستورالعمل رفتار در داخل
مافیا یا «کوسا نوسترا» است.



این قوانین قابل مقایسه با 10 فرمان اصلی
هستند.


در 5 نوامبر امسال Salvatore Lo Piccolo ملقب
به بارون دستگیر شد.


خلاصه 10 فرمان مافیا که ما با تعدادی از آنها از طریق دیدن
فیلم‌های مافیایی آشنا هستیم:


1- هیچ کس نباید مستقیما خودش را به دیگری یا دوستانمان معرفی
کند. همیشه باید شخص سومی برای انجام این کار وجود داشته باشد.


2- هیچ وقت به زنان دوستانتان نگاه نکنید.


3- هیچ وقت با پلیس‌ها دیده نشوید.


4- به اماکن عمومی و بارها نروید.


5- همیشه برای انجام وظیف برای مافیا آماده باشید. حتی اگر
زنتان در حال وضع حمل باشد.


6- برای قرارها حرمت قائل شوید.


7- با همسرانتان با احترام برخورد کنید.


8- وقتی از شما سؤالی شد ،راستش را بگویید.


9- اگر پول به بقیه اعضا و یا دیگر خوانواده‌ها تعلق داشته باشد، نمی‌توانید آن را برای خود بردارید.


10- کسانی که نمی‌توانند عضوی مافیا شوند : هر کس که نسبت
فامیلی نزدیکی به افراد پلیس داشته باشد ، هر کس که بد رفتار کند و به قوائد
اخلاتقی پایبند نباشد.

پ ن : رجوع كنيد به عقايد خانواده ي دون كورلئنه


برگرفته از وبلاگ يك پزشك



Powered by ScribeFire.

پنجشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۶

عاشقانه هايي براي چرخ زندگي - 1

نازنينم ؛ هر نفسي كه فرو ميرود و چو باز مياد بهانه ي شكرانه ي عشق توست كه گر تو نباشي امتداد حيات را منزلي نيست .
مي تراود در وجودم افشانه ايي از شراب ناب چشمانت كه بيگانه ام ميكند از هرچه غير توست .

شكر شكن ام ؛ آواي كلامت را همچون سپري پولادين دان در برابر همه ي بيگانگي اين روزهايم كه كم جفا نديده ايي از اين عبد حقير .
مرحمي باش بر تمام بي حوصلگيم. ديده فرو بند بر اين طفل و در گذر باش و نظاره كن گذار اين خسته روحت را.تا بدان جا رسم كه آينده را در شط دُرد آلود شراب چشمانت بد مستي كنم .

مه لقاي من ؛ زيبايي حضورت را آنقدر مشتاقم كه رعب گفتن اين راز جانم را ميلرزاند ، مبادا فردايي بيايد و خانه ي وجودم سرد باشد. نه ؛ اصلا شكي نيست در عدم حضور تو كه ميدانم گر چشم بربندي خورشيد ار شور ميافتد. پس زبان من الكن است از بازگويي اين شوق . ترس بهانه است .
اعتبار من ؛ مرد است و اعتبارش . مرد است وخار مغيلان اين بيابان زندگي . پس ز من خرده نگير گه گاه نالان ميروم وگاه با شتاب . گاه تيغه ي آفتاب را مي خراشم و گاه نزار در سايه گم ميشوم . در اين روزگار بي روح ، روحم را اعتبار باش .

بانوي من ؛ افسوس كه مجال كم است و خمره درد دل لبريز . بار ديگر در زير خاك مدفونش ميكنم تا شرابي معشوق افكن شود بر سر بزم عشق بازي ديگرمان .



Powered by ScribeFire.