یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۴

تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

یکشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۴

ديشب خواب ديدم که سرطان گرفتم،سرطان ريه بود به گمانم.
جالب اين بود که اصلا نگران مردن نبودم؛ از اين ناراحت بودم که ديگه نميتونم سيگار بکشم .
کاش پدربزرگ ميدونست که با تلفن اش بزرگترين تفاهم اين روزهام رو با روزگار بهم زده .

پ ن: رفيق؛ غربت بدجور روت اثر کرده . يکم بايد تيز تر باشي .

چهارشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۴

اين روزها شديداً پر ام از نوشتن ولي نميدونم چرا کلمات تو ذهنم جمع و جور نميشن .
شايد به خاطر اينه که خودم رو در يک برهه از زمان مقيد سبک خاصي ميکنم .
دلم پر حرفي مي خواد .
روزهاي خوبي رو مي گذرونم. تولدها ، تاتر ، سينما ، مهموني ، مسافرت و از همه مهمتر رضايت شغلي که اين روزها خيلي آرومم کرده .

فيلم رفيعي که يک ماهي ميشود ميخواهم در موردش بنويسم .
فــنـز رحمانيان که هنوز در ذهنم رسوب کرده .
سه گانه ي "کيشلوفسکي" که مثل يک شکلات خوشمزه هنوز مزه اش نکردم .
لذت سفر "واشي" که برايم از بهترين خاطره ها شد .
تولدها که يکيشان برايم عزيزترين بود و کادويي که از مقبول شدنش خيلي خوشحالم .
قراردادهاي کاريم که ماههاي بعد نتيجه اش را خواهم ديد .
پيشنهادهاي کاري زياد که به آينده اميدوارترم مي کند .
انگيزه ي زياد براي کارهاي بزرگ .
شکستها و اتفاقهايي تلخي که برايم تجربه هاي شيريني داشت .
خنکي اين روزهاي هـوا که برايم پر است از حسهاي شيرين نوستالژي نيمه دوم سال .
آمدن دوستي عزيز به ايران که دلم براِيش حسابي تنگ شده بود .

باور کنيد که من در حال حاضر بسيار خوشبختم و اميدوار و در عين حال الکي خوش .

سه‌شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۴

صرفه جويي کم مصرف کردن نيست ، درست مصرف کردن است.
می خواهم تو را صرفه جويي کنم .

دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۴

روسري جديدت مرا به اعماق طبيعت مي برد؛
به دشتهاي سبز شمال .
و تو را مي بينم که در کنار گوسفندهايت نشسته ايي
و من که به کمين نشسته ام ،
نه براي شکار گوسفندي ، بلکه براي دريدن چوپاني .