چهارشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۴

اين روزها شديداً پر ام از نوشتن ولي نميدونم چرا کلمات تو ذهنم جمع و جور نميشن .
شايد به خاطر اينه که خودم رو در يک برهه از زمان مقيد سبک خاصي ميکنم .
دلم پر حرفي مي خواد .
روزهاي خوبي رو مي گذرونم. تولدها ، تاتر ، سينما ، مهموني ، مسافرت و از همه مهمتر رضايت شغلي که اين روزها خيلي آرومم کرده .

فيلم رفيعي که يک ماهي ميشود ميخواهم در موردش بنويسم .
فــنـز رحمانيان که هنوز در ذهنم رسوب کرده .
سه گانه ي "کيشلوفسکي" که مثل يک شکلات خوشمزه هنوز مزه اش نکردم .
لذت سفر "واشي" که برايم از بهترين خاطره ها شد .
تولدها که يکيشان برايم عزيزترين بود و کادويي که از مقبول شدنش خيلي خوشحالم .
قراردادهاي کاريم که ماههاي بعد نتيجه اش را خواهم ديد .
پيشنهادهاي کاري زياد که به آينده اميدوارترم مي کند .
انگيزه ي زياد براي کارهاي بزرگ .
شکستها و اتفاقهايي تلخي که برايم تجربه هاي شيريني داشت .
خنکي اين روزهاي هـوا که برايم پر است از حسهاي شيرين نوستالژي نيمه دوم سال .
آمدن دوستي عزيز به ايران که دلم براِيش حسابي تنگ شده بود .

باور کنيد که من در حال حاضر بسيار خوشبختم و اميدوار و در عين حال الکي خوش .

هیچ نظری موجود نیست: