چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۲

قرارمون با آرين عوض شد . انگار يه جورايي نميتونيم ونك باشيم و از كنارش بي تفاوت بگذربم. از برج آفتاب باز كشيده شديم به خراب شده خودمون ؛ ژانتـــي . اين بار به بهانه بقيه بچه ها. كاوه ، آرش و سيد جواد موسوي ؛ يكي از با استعداد ترين و خوش ذوق ترين كارگردانهاي نسل اخير. و مردي به نام صادق داريوشي كه من اصلا نميشناختمش ولي دوستان ميگفتند كه از بهترين تصويربرداران است. و در نهايت مردي كه حضورش براي خود من در آنجا مثل يك سوپرايز بود. محمد رضا هدايتي ، مهره ثابت مهران مديري.
طغرل بد اخلاق اما دوست داشتني پاورچين و پدرزن پولدار ولي بد اخلاق نقطه چين....

رفتارش در اون چند ساعتي كه باهم بوديم به راستي كه بسيار سنجيده بود . ريز بيني و ناآرامي يك طناز و خضوع يك هنرمند. بيشتر ميشنويد تا صحبت كند ولي در عين حال از جمع دور نبود و با شيريني خاصي از خاطراتش صحبت ميكرد. كلأ شب خوب و به ياد ماندني براي من بود.

هیچ نظری موجود نیست: