جمعه، آذر ۰۷، ۱۳۸۲

يه كوه از فكر و خيال ، يه مامان كه ميخواد هي سينجيمت كنه ، يه عالمه كاره نصف كاره ، يه شنبه كه فكرش هم عذاب آوره ، يه بطر شراب و Him وEnigma كه ميبرنت تو يه دنيا ديگه. دلم ميخواد اصلاني گوش كنم ولي صداش منو ياد سيگار ميندازه. بزرگترين فاجعه اينه كه من امشب سيگار ندارم.

هیچ نظری موجود نیست: