پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۳

تولدی ديگر

در ميانه مانده ام مانند نقطه ی تراز بازي طناب کشی . در يک سو آينده و در يک سو گذشته؛ و حالِ من چون گره ی طناب هر دم به يکسو متمايل. وقتی سوالهايی را که سال پيش همين موقع از خود پرسيدم را براي امسال نيز تکرار ميکنم ميبينم که خيلی از سال پيش فراتر رفته ام.
در اين سال اتفاقهاي عجيبي روي داد و تصميمات مهمتري گرفته شد .اتفاقهايي که ميدانم بي شک در آينده جزو تاثير گذارترين خواهند بود. وقتی پروسه اين اتفاقها را مرور ميکنم جای پای واضح وبلاگ را بروي همه آنها ميبينم. کلاً وبلاگ مسير زندگی من را به سوي ديگری رهنمون کرد.
بيشتر دوستی هايم ، دوباره درس خواندنم ،کارم، خود شناسيم ، آينده ام، علاقه مندی هايم ؛ همه و هم تحت تاثير اين پديده نازنين بوده.

آشنايي من با "سهاج مارگ" بواسطه دوستاني از همين ديار بلاگستان، دوستاني که چون خانواده خود دوستشان ميدارم براي من موهبتي بزرگ بود.
جرقه اول براي تصميم به آموختن علمي نوپا در ايران با تمام سختيهايش از همين وبلاگ شروع شد. علمي که شايد تمام سرمايه گذاريهای آينده ام را به سمت خويش سوق دهد. اين بزرگترين تصميم من در اين سال بود.

حضور او نيز يک اتفاق بود. اتفاقی که تا بدين جا ميمون است و مبارک. در اينجا نيز دل بر عقل پيروز شد؛ شايد هم نه و شايد دارد عقل را نيز مجاب ميکند!!!
قبول شدن دوباره من در کنکور نيز نه برای من و نه برای خيلی از کسان ديگر مورد اهميت بود. مسئله ای بود در حد يک تفريح.
چند تصميم ديگر نيز در سر داشتم که به امسال نرسيد. امسال جزو معدود سالهايی است که از عملکرد خود راضی ام.
تنها مي ماند رازهايي که فقط و فقط با خودم دارم و نميدانم چرا هر سال نيز به تعداد آنها افزوده ميشود. ولی وقتی زمانش رسيد، اشخاصی که بايد بدانند مي فهمند. فقط متاسف ميشوم که ديدگاه چندين ساله اشان را در بعضي از موارد تغيير ميدهم.

به هر حال امروز نيز گذشت و من يک سال بزرگ تر شدم. يک تولد ديگر . يک سرنوشت ديگر. يک زندگی ديگر.
باشد تا سال ديگر را نيز در کنار هم باشيم.






هیچ نظری موجود نیست: