سهشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۸
سهشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۸
خرس صورتی
ز دست کوته خود زیر بارم ... که از بالابلندان شرمسارم
مگر زنجیر مویی گیردم دست ... وگر نه سر به شیدایی برآرم
ز چشم من بپرس اوضاع گردون ... که شب تا روز اختر میشمارم
بدین شکرانه میبوسم لب جام ... که کرد آگه ز راز روزگارم
اگر گفتم دعای می فروشان ... چه باشد حق نعمت میگزارم
من از بازوی خود دارم بسی شکر ... که زور مردم آزاری ندارم
سری دارم چو حافظ مست لیکن ... به لطف آن سری امیدوارم
شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۸
منوی شماره دوازده
پنجشنبه ظهر طبق يک عادت قديمي فراموش شده , ساعت يک به برج آفتاب رفتم . رستوران هميشگيمان ؛ پستو .
کنار شومينه پر بود . پشت ميز کنار ديوار نشستم . پسرک صندوق دار بلافاصله شناخت . سرويس يکنفره را برايم چيد .
منو را که جلويم گذاشت اين بار نگاهي از سر دقت به غذاهايش انداختم و به اين فکر کردم که چقدر بر سر تک تک اين شماره ها حرف زديم .
ديوار شيشه ايي نزديک درب را به طرز ماهرانه ايي با گل و چوب تزيين کرده اند .
سفارش دادم . سالاد سزار ، منوي شماره 12 بدون تره فرنگي ، همراه با گردوي تفت داده شده و سس خامه . نوشيدني کوکا . مثل هميشه .
منتظر سالاد که بودم به در و ديوار سالن نگريستم . به تک تک ميزها . به خنده هاي تو ، به کم حرفي هاي من . به پنه با طعم اشک .
دلم گرفت . چقدر کم بودم ، بد بودم .
به سالاد ، سينه ي مرغ سرد اضافه کرده بودند . دوست نداشتم . ياد بار اولي افتادم که باهم سزار خورديم . از ترکيب پنير و روغن زيتون و بالزاميک راضي نبودي . بعد ها شد سالاد مورد علاقه ات . نيمه خورده رهايش کردم تا جايي باشد براي پنه . مثل هميشه عالي . با روغن مزه دار شده و سس باربيـکيو . با هر قاشق اشک ريختم و آرام گريستم . مثل هميشه نوشابه ام تمام شد و تو نبودي تا به سهم ات ناخنک بزنم .
سهم تو را نگه داشتم . حساب کردم و زدم بيرون . هواي خنک که به صورتم خورد ياد چهره ات افتادم با سيگاري گوشه ي لب . پخش ماشين ميخواند ؛ گفتني ها کم نيست ....
چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۸
بي بي بيــدل
مرا ببخش اگر تو را به باد سپردم | اگر تو را به اوج ترانه نبردم
پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۸
Just today
بیشتر سرشارم از رحمت و بخشایش ، همچون پروردگارم
یادت باشد ، گفتم امروز .
من هنوز بنده ام
پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۸
یاد ایام
با هزار سررسید و کلندر و ریمایندر سعی در حفظ شان کردم ؛
ولی بعضی از تاریخها حک می شوند در ذهنت ، در تقویم جانت .
مثل 6 مرداد ، مثل شـشم تیرماه هـشتاد و هـشت.
شرمنده تم که سالروز فوت مامان مهین یادم رفت ، شرمنده خودم ، شرمنده قول و قرارم ؛
ولی به گمانم امروز 21 آبان ماه نیز ثبت خواهـد شد در جانم .
خاطرش تا جاوید جاویدان سبز خواهد ماند
شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۸
سهشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۸
چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۸
خیلی دور ، خیلی نزدیک
و من تو را با روزگار دنیا آشنا کردم . با دوربین ات ، با اپل ، با ماشین ات ، حتی گوشی ات . با موسیقی نیوایج و سینما . فیس بوک ، فرند فید ، توییتر و گوگل ریدر ؛ همچنین ایران کانادا
ولی آنها مرا به تو نزدیک کرد و اینها تو را از من دور
پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۸
Per change , Per point
نمیدانید چه حس خوبی میدهد که بعد از یکسال تو به دیگر کارمندان آموزش بدهی . آموزش فروش ، راهکارهای ارتباط ماهواره ایی ، خدمات دیتا سنتر ، شبکه های خصوصی مجازی ، اینترنت های بین المللی ، انتقال دیتا و اینترنت بر روی بسترهای مختلف و ایجاد شبکه های تلفن خصوصی ؛ تو را عاشق کارت میکند . همکارانی که هر روز با آنها میخندی و گریه میکنی . دوستانی که خیلی بیشتر
از یاران قدیمی هوادار ات هستند .
برای من هر تغییر نکته مثبتی در بر داشته است و این تغییر شرکت پر از نکات مثبت ؛ ولی از اکنون به زمانی می اندیشم که زمان انقضاء این شرکت نیز به پایان برسد .
پرونده سال هشتاد و هشت ام را در پارس آنلاین پربار تر خواهم کرد .
دوشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۸
به کسی بر نخوره
اگه تنهایی خوبی دارم
اگه از خلوت خود سرمستم ...
اگه چون پروانه بی آزارم
پ ن : با تمام جانت گوش کن .
پنجشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۸
من قدقن ، تو غدغن
ولی اینجا دیگر نه . نه خطی ، نه خبری
یکشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۸
طلوع من
وقتی که لازمش داشتیم نبود و موقعی که نمی خواستیمش هی کش می آمد .
ما شش سال فقط تا غروب زندگی کردیم .
پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۸
عشق در رفت و آمد است
با اینا زمستون رو سر میکنم ، با اینا خستگیمو در میکنم
یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۸
دلريـخـتگان
طرد شدن یک پای ماجرا است و بایکوت شدن یک طرف دیگر . من این روزها به زوربایکوت شده ام . از ارتباط با تمام گذشته ام .
من به خط و خبري از تو قناعت کردم
حرفهایم را شهیار قنبری این روزها خوب می زند . نمی خواهم اینجا را نوحه خانه جوانکان هیجده ساله کنم . شاید در هر پست ترانه از او گذاشتم و برایت یادداشتی در حاشیه اش نوشتم . آهنگ ها را به آی پادت منتقل کن و درست زمانی که دستانت روی فرمان میلرزد زمزمه اشان کن . در این هوای پاییزی بدجور می چسبد. میدانی که هیچ وقت موسیقی بد گوش نکردم . پس با تمام جانت گوش کن .
دوشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۸
شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۸
چراغ خاموش ، چراغ سوخته نیست
اگر روزی تاریکی خسته ات کرد روشن اش کن .
پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۸
گلوگاه آینده
چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۸
آرزو و تمنا
19 رمضان برابر با شب نوزدهم شهریور و نهم برج 9 سال 2009 ؛
امشب جفت شش آوردم ، شاید بزرگترین هدیه تولدم را گرفته باشم .
یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸
شیرینی و تلخی
امروز از تلخی غم رفتارت ، روزه ام را شکسته ام .
ثواب آنروز مال من ، گناه امروز مال تو
پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۸
من و یار و آوار
تو هم با من نبودی! آنکه ذات درد را، باید صدا باشد!
یاد افطاری های دو نفری ، شیان ، فرحزاد ، مفتح . عکسهایت را نه از کیف پولم بر میدارم ، نه از موبایلم پاک میکنم و نه از دوربین . تو هستی ، وجود داری و من روزی تو را مومن خواهم کرد .
می خواهم خرد کنم مثال " هرکه از دیده رود ، از دل برود " را .
و یا با من ، چنان همسفره شب ،
باید از جنس من و عشق و خدا باشد
تو هم مومن نبودی
بر گلیم ما و حتی ، در حریم ما ...
ولی تو یار بودی و هستی ، آوار این روزگار است که نمیگذارم بر سرم خراب شود .
دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۸
چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۸
دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۸
چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸
یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۸
شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۸
پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸
4 قابلیت جدید در گوگل ریدر
دوشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۸
شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۸
Never leave your partner behind
جمعه، تیر ۱۹، ۱۳۸۸
عالم زر ، عالم طلا ، عالم تو
عهد من و تو نه در عالم زر بلکه در این دنیا بسته شده بود .
پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۸
Solitude
توچال را بی تو قدم میزنم . همان جایی که بعد از آن دوماه کذایی باهم حرف زدیم و به دره سنگ پرتاب کردیم .
در سوپر استار تنها شام میخورم . من در نگاه دختران بلوند خنده خود را نمی بینم . من مرد زنان کیف طلایی نیستم . تا تو هستی ،
کم رنگ نمی شوی ، چه برسد که بخواهد محو شوی . اصلا قرار نیست نباشی . هر چند خودت بخواهی.
غم نبودنت چون بغضی همیشه همراه من خواهد بود . تا باشد گره از این بغض بگشایی
زندگی ادامه دارد ؛ سخت وآسانش را تو تعین میکنی
سهشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۸
All The Blue Changes
اما دل تنگی ازلابه لای موسیقی ها ، کتابها ، فیلم ها و عکسها بیرون میریزد .
در فکر جبرانم و هنوز امیدوار
شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۸
روز چهارم
راستش را بخواهي بعد از اينكه خوشبو ترين دسته گل عمرم را خريدم خيلي عجله كردم كه به موقع برسم . ليموناد باغ فردوس مثل هميشه نبود . ترش بود . ديدارمان هم مثل هميشه نبود . اين وسط نه قولي بود ، نه تضميني و نه زماني . فقط يك حس احترام بود . مزه مزه كردن تمام خاطرات شيرين آن سالها . توافق هايي براي بهتر كردن اوضاع . براي اينكه شايد بيايد روزي كه من و تو دوباره اينجا روبروي هم بنشينيم و بدون ترس از يادكردن خاطرات ، خودمان خاطره شويم .
حرفهاي منطقي مان تمام شد . دلمان را روي ميز کافه ویونا جا گذاشتيم .
سر ميرداماد پشت چراغ قرمز وقتي دور شدنت را ديدم احساس خلاء كردم . يك جور سردرگمي .
حرف زياد است ولي باشد براي
يه روزي ، يه وقتي ، شايد تو يه زمستون برفي قرارما "باغ فردوس؛ ساعت پنج بعد از ظهر"
سهشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۸
روز سوم
فردا می بینم ات و این موهبتی بزرگ است . سراسر وجودم پر از عشق است و امید . چون هنوز تو را دارم . مثل نوبتهای اول خوابم نمیبرد . بس که هیجان دارم . فردا را من چشم در راهم
دوشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۸
روز دوم
امروز مشکی پوشیده بودم ، با ریش نتراشیده و موهای ساده . انگار اینجور راحت تر باشم . هر کس پرسید گفتم عزادارم . عزادار یک دوست . توضیح ندادم . عصر تا دیر وقت بدون هدف در شرکت ماندم و باز بی هدف راندم . دلم سینما خواست . درباره الی . سینما آزادی بلیط داشت . نگرفتم یعنی دلم نیامد . راهم را کج کردم به سمت جنوب شریعتی . راستش را بخواهی از شلوغی و التهاب ولیعصر میترسیدم . رسیدم به سینما صحرا . شاید مفلوک ترین سینمای ایران و ناخود آگاه رفتم به تماشای تخمی ترین فیلم دنیا . درون سالن روی صندلی های چوبی مخملی شاید 10 نفر هم نبودند . یک فیلم مزخزف کمدی . فقط خواستم جایی به تماشای فیلمی بروم که تو هیچ نخواهی رفت و نخواهی دید .
روزم گذشت . بی هیچ هیجانی . روز تو چه گونه بود . امروز خوشبخت بودی ؟
روز اول
یکشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۸
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۸
بازاريابي كاغذي
تب وتاب شركتهاي هرمي و در راس آنها گلد - كو - يست مدت زمان زيادي است كه به پايان رسيده . بعد از مواجه شدن جامعه با عده ي كثيري از مال باختگان ، دافعه ايي شديد با هر نوع پرزنت خصوصي و عمومي بوجود آمد .
" مي خواهم شما را با كاري آشنا كنم كه تو اون ياس هست ، اميد هست ، و پيروزي و شكست ..." اينها جملاتي بودن كه در معرفي شبكه فروش بيان ميشدند. و شما با چشمهايي گرد شده به دايره هاي درخت واره يي نگاه ميكرديد كه برروي يك صفحه سفيد براي شما نويد آور سودهاي كلان بود . در اينجا قصد يادآوري يك تجربه اكسپاير شده را ندارم ولي چيزي كه هست اين روزها نوع جديد از بازاريابي (فروش مستقيم ) محصولات با رويكردي جديد اكثريت جامعه مصرفي را هدف قرار داده است . فروش محصولات آرايشي - بهداشتي و بازار مصرف بانوان.
محصولات اوريف ليم آنگونه كه در بخش فارسي سايت خود معرفي شده فقط از طريق بازاريابي شبكه ايي به فروش ميرسد . محصولاتي برپايه ي گياهي از كمپاني ايي سوئدي
اين روزها در هر مكاني كه رفت و آمدهاي خانم ها جريان داشته باشد حتما چند نفري را با بروشورهاي اين شركت خواهيد ديد . كساني كه خود را مشاور فروش معرفي ميكنند و با آب و تاب از محصول ها تعريف ميكنند . ولي واقعا چند درصد اين مشاوران در مورد پوست و زيبايي تخصص دارند ؟ آيا تجربه شخصي آنها در استفاده از محصولات براي شخص شما كافي است ؟
در مرحله دوم ساپورت شركت اصلي از فروشنده ها است. معطلي چند ساعتي در دفتر مركزي ، ثبت سفارش آنلاين و در نهايت كسري موجودي انبار و ادامه دار نبودن عرضه يك نوع خاص از محصول در آينده از معضلات اين نوع ماركتبنگ در ايران است .
آيا شما زمان كافي در حد حداقل يك هفته براي تهيه يك شامپو يا دئودرانت را داريد ؟
آيا بررسي محصول در بروشور را به لمس و تست آن در فروشگاه ترجيح ميدهيد ؟
آيا از روي تصوير ميشود به بو و طعم آن رسيد ؟
ترجيح شما در قيمت برابر ، كدام است ؟ غولهاي آرايشي پاريس يا يك محصول كاتالوگي ؟
خود قضاوت كنيد ... جاي بحث فراوان است .
پ ن 1 : موضوع اين نوشته تخريب شركت ياد شده نيست ؛ بلكه نقدي است از بازخورد جامعه به شيوه هاي جديد ماركتينگ و ضعف هاي آن در ايران
پ ن 2 : جوابيه رسمي شركت اوريف ليم پرشيا به خبرگذاري فارس در مورد اتهام هاي مطرح شده
پنجشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۸
چهارشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۸
خوشبختی
No Twitt
نامه شد ایمیل ، ایمیل هم شد IM .خاطرات نویسی شد وبلاگ نویسی حالا هم وبلاگ نویسی شده توییت کردن . آخر سر هم بعد از چند سال یک حجم بی سر و ته از نوشته های یکی دو جمله ای و چند صد لینک سوخته خواهی داشت که به لعنت خلق خدا هم نمی ارزد . اگر توییتی هم باشد به لطف ScribeFire اینجا خواهم نوشت .
پ ن : کاش این Last.fm دوست داشتنی را میشد همه جا با خود داشت . مثلا تو ماشین
اشتراك فيد رواز دست نديدن !
شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۸
نو ! روز 88
من که دیگر هیچ فرقی بین روزهای کشدار آخر اسفند و خماری های فروردین نمیبینم .
روزگارم از چند ماه پیش فرق نکرده است . فقط غمگین تر ام و معنی این نوروز نیست .
می گذرانم این روزها را به امید جرقه ایی در آینده که تو هم باشی در روشنایی اش . شاید به قول تو دیگر آن زمان تجربه دهه دوم زندگی ام را نداشته باشم ولی برای من که از هیجان دورم فرقی نمیکند که در سی و اندی سال در تراس ویلایی نظاره گر نسیم دریایی باشم یا امروز در هیاهوی دوستان گم شوم بر بستر ساحل بی آنکه بوی خنکای آن را حس کنم . پس همچنان در انتظارشانزدهم فروردین مینشینم تا شاید دوباره غرق شوم در دریای روزمرگی
اشتراك فيد رواز دست نديدن !
شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۷
دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۷
بی خبری
دوشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۷
انقباض
كلاس هايي كه نرفتم . استادهايي كه نميشناسم ، امتحان هايي كه نميدانم كي هست و عده ي كثيري كه در كتابخانه زندگي ميكنند .
تضاد شديد موقعيت شغلي ام و درس و دانشگاه باعث شده كه هميشه در موقعيت منقبض كننده ايي قرار داشته باشم .
ديگر بي خيال شده ام . هر چه بادا باد .
هر چه روزها بيشتر ميگذرد بدست آوردن تحصيلات راحت تر از بدست آوردن شغل خوب خواهد شد.