اين نوشته بايد همان روز منتشر ميشد . نه اينكه بعد از دو روز يك حس بيات شده را بنويسم .
راستش را بخواهي بعد از اينكه خوشبو ترين دسته گل عمرم را خريدم خيلي عجله كردم كه به موقع برسم . ليموناد باغ فردوس مثل هميشه نبود . ترش بود . ديدارمان هم مثل هميشه نبود . اين وسط نه قولي بود ، نه تضميني و نه زماني . فقط يك حس احترام بود . مزه مزه كردن تمام خاطرات شيرين آن سالها . توافق هايي براي بهتر كردن اوضاع . براي اينكه شايد بيايد روزي كه من و تو دوباره اينجا روبروي هم بنشينيم و بدون ترس از يادكردن خاطرات ، خودمان خاطره شويم .
حرفهاي منطقي مان تمام شد . دلمان را روي ميز کافه ویونا جا گذاشتيم .
سر ميرداماد پشت چراغ قرمز وقتي دور شدنت را ديدم احساس خلاء كردم . يك جور سردرگمي .
حرف زياد است ولي باشد براي
يه روزي ، يه وقتي ، شايد تو يه زمستون برفي قرارما "باغ فردوس؛ ساعت پنج بعد از ظهر"
راستش را بخواهي بعد از اينكه خوشبو ترين دسته گل عمرم را خريدم خيلي عجله كردم كه به موقع برسم . ليموناد باغ فردوس مثل هميشه نبود . ترش بود . ديدارمان هم مثل هميشه نبود . اين وسط نه قولي بود ، نه تضميني و نه زماني . فقط يك حس احترام بود . مزه مزه كردن تمام خاطرات شيرين آن سالها . توافق هايي براي بهتر كردن اوضاع . براي اينكه شايد بيايد روزي كه من و تو دوباره اينجا روبروي هم بنشينيم و بدون ترس از يادكردن خاطرات ، خودمان خاطره شويم .
حرفهاي منطقي مان تمام شد . دلمان را روي ميز کافه ویونا جا گذاشتيم .
سر ميرداماد پشت چراغ قرمز وقتي دور شدنت را ديدم احساس خلاء كردم . يك جور سردرگمي .
حرف زياد است ولي باشد براي
يه روزي ، يه وقتي ، شايد تو يه زمستون برفي قرارما "باغ فردوس؛ ساعت پنج بعد از ظهر"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر