سه‌شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۸

خرس صورتی

وقتی دیشب حافظ را باز کردم نوشته ات را قبل از تفال ام خواندم ؛

ما , من و تو , دوبرگ سوزنی کاجیم که خشک می شویم و فرو می افتیم اما از هم جدا نمی شویم هرگز.

و در آخر نوشته بودی

برای همه خوبی و صبوری اش
فروردین 87

از بیرحمی دنیا خنده ام گرفت . همه چیز در این شش ماه گذشته تغییر کرد .
خوب بودم ؛ رفتی .
هنوز صبورم ؛ برمیگردی ؟

مکثی کردم و بعد ...

... و حافظ در یلدای 88 برایم اینچنین خواند :

ز دست کوته خود زیر بارم ... که از بالابلندان شرمسارم

مگر زنجیر مویی گیردم دست ... وگر نه سر به شیدایی برآرم
ز چشم من بپرس اوضاع گردون ... که شب تا روز اختر میشمارم
بدین شکرانه میبوسم لب جام ... که کرد آگه ز راز روزگارم
اگر گفتم دعای می فروشان ... چه باشد حق نعمت میگزارم
من از بازوی خود دارم بسی شکر ... که زور مردم آزاری ندارم
سری دارم چو حافظ مست لیکن ... به لطف آن سری امیدوارم



پ ن : همه چیز درست میشود , ایمان دارم

هیچ نظری موجود نیست: