جمعه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۲

ديروز(5شنبه) عجب روزي بود. ناهار رو تو دفتر گردون با سامان خوردم . بعدش هم با هم رفتيم تائتر شهر برنامه هفتگي "عصري با نمايش" (نمايشنامه خواني) اونجا هم درست دقيقه نود رسيديم. نيما هم اونجا بود و كلي غر زد كه چرا دير كردين. و ما مجبور شديم تمام وقت رو سرپا وايسيم.
نمايش قشنگي بود كه به روش سايه اجرا ميشد. نمايشي به نام "ملكه زيبايي لي نين"(The Beauty Queen of Leenane) نوشته "مارتين مك دوناف"(Martin McDonaph) و كارگرداني خانم افسانه ماهيان. نمايشي از ادبيات معاصر ايرلند كه به عنوان بهترين نمايش سال در برادوي، جايزه توتي 1998 رو كسب ميكنه. نمايشي كه خيلي ظريف به تقابل سنت و مدرنيته ميپردازه.
بعد از اون سه نفري رفتيم سمت خيابون حجاب؛ اولين جشنواره كارتهاي اينترنت و فون تو فون . اونجا هم محمدرضا طاهري رو ديديم همراه يه نفر ديگه كه من نميشناختم. اونجا مهمترين كاري كه كرديم اين بود كه من بچه ها رو بردم غرفه پارس انلاين تا درباره فيلتر گذاريهاي اخير صحبت كنيم. اونجا چيزهاي خوبي رد و بدل شد و بچها فهميدن تو كشوري زندگي مي كنن كه هم چيز پشت پرده است و واقعا خود پارسيها هم از اين موضوع شاكي بودن و اينكه نميشه كارهاي خود مخابرات رو گردن خودش انداخت !!! وگرنه گردن خودت رو از دست ميدي. بعدش دو تا كارگاه آموزشي بود كه رفتيم. اولي بحث پشتيباني آن لاين و دومي تجارت الكترونيكي. كه من سر اولي حوصلم سر رفت و به محمدرضا گفتم كه من ميرم دنبال كاسبيم. چون اونجا تقريبا تمام همكارهاي من بودن و براي من خود نمايشگاه مفيد تر از اون كلاسهاي آموزشي بود. بعد، من از بچه ها كه هنوز سر كلاس بودن خداحافظي كردم و اومدم برم بيرون كه يكي از همكارها رو ديدم. اونم منو نگه داشت كه باهات كار دارم و از اونجا كه فك گرمي داره هي حرف زد. خلاصه تا آخر شب با هم بوديم و رفتيم فرح زاد . ديگه ساعت 1:30 بود كه رسيدم خونه و تا يه سري كانكت شم شد 2 . مثلا ارواح خيكم ميخواستم صبح بيدار بشم برم شمال ؛ اونم ساعت 4. صبح بيدار شدم ديدم ساعت 6:30 . هم خوشحال شدم هم ناراحت ولي بيشتر خوشحال .
راستي اينجا از چند نفر كه ما رو سبز كردن، چون كاشتنمون كمال تشكر رو دارم. بي معرفتها چرا نيامدين ؟
پت ، شوريده ، وستا تو چرا ديگه ؟

هیچ نظری موجود نیست: