پنجشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۲

حرفهام چند روز تلنبار شده.
دوشنبه كه تعطيل بود با لاكي رفته بودم ماسوله. تقريبا يه اتوبوس بوديم . كلي خوش گذشت؛ عجب جاي قشنگيه، به يه بار ديدنش مي ارزه. اونجا با يكي از بچه ها كلي حال كردم معلم زبان بود و ما باهم تا آخر شب انگليسي اسپيك كرديم.
اونجا خيلي چيزها فهميدم ؛ فهميدم كه كي دوست پسر كيه؟ و كي دوست دختر كي؟
من ميگم آقا چرا قايم موشك بازي در ميارين؟ راحت باشين و بگين كه اين پسره دوستمه. ولي بهش تبريك ميگم. پسر معقولي بود و از دور و برياش خيلي سر تر بود.

هیچ نظری موجود نیست: