چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۳

قاصدك

شب يكشنبه براي من شبي دگرا بود. دعوتي از طرف يك دوست ، يك قاصدك.
مراسم قاصدك خواني با حضور "فتانه كيان ارثي" ؛ قاصدكي مهربان و دوست داشتني.
برخوردش در نگاه اول جذبت ميكند و تو در همان دقيقه اول حس غريبيي ناشي از يك جمع ناشناخته را فراموش ميكني. پر از انرژي است، پر از شيطنت و چشمانش كه بقول خود با اندوه ماسيده ي ته نگاه شيطنت بارش ؛ به تو مهرباني و زندگي عطا ميكند.
برايمان قاصدك را خواند، از ته دل. با آن صداي دلنشينش و آن ندا و منداي زيبايش و چهره اي كه نميشد صدايش را شنيد و به آن زل نزد. قلم ات ، عشق ات پرفروغ باد.
 
فرداي آن شب فرصتي شد تا من و آرين ساعتي را به گپ زدن با او پربار كنيم. ميدانيد؛ انسان فوق العاده اي است. پر از معلومات ، پر از تجربه. موقع صحبت كردن كمي شبيه قمشه اي است. آنقدر مواخذ و مثال و خاطره دارد براي موضوع صحبتش كه تو را غرق ميكند در كلامش. بايد كلي احتياط كرد در صحبت با او . اعماق چشمانت را ميخواند. شبي بود بسيار دلنشين كه هرگز فراموش نخواهم كرد.

هیچ نظری موجود نیست: