شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۳

امروز آخرين وداع آمفيتروين با آلكمنه بود. ودايي به سبك آرين ريس باف
. افسوس كه نتوانستم اين آخرين وداع را شاهد باشم. ولي اولينش را روز پنجشنبه به نظاره نشستم.
كاري بود بي نظير ؛ با توجه به امكانات ، تجربه ها و محدوديتها .
كاري كه عنوان نمايشنامه خواني برايش بسيار ثقيل بود.چيزي كه اصلا انتظارش را نداشتم. با يك آغاز عالي. يك معرفي بي نظير از كل روايت داستان وشخصيتهايش توسط آرين.
موسقي اي كه هرچند در جاهايي ضعف داشت ولي بسيار كمك كننده بود . موسقي اي از بودابار و ونجليز.

صابر ابر؛ اين چهره آشنا و دوست داشتني تلوزيون به راستي مرا شگفت زده كرد. قدرت و غرور خداي خدايان "ژوپيتر" و ضعف و استيلاي آن در برابر عشق زميني اش در صدا و شيطنت هاي صورت او بكلي نمايان بود. به راستي كه نيمي از بار روايي داستان را به دوش ميكشيد.

مهدي وحيد روش؛ كه بازي درخشان او را در "اسبها" ي محمد رحمانيان هنوز از خاطر نبرده ام. با آن موهاي بلندش و سكوتهاي بي نظيرش در گفتار ،به راستي كه توانست به خوبي تدبير يك خدا(مركوريوس) و ارادتش را به خداي خدايان نشان دهد. چنان چه اگر او نبود حكما اين روايت چيزي كم داشت. آنشب در نقشي برجسته تر فهميدم كه انتخاب رحمانيان به راستي شايسته بود.

آلكمنه؛ اين دخترك زيبا روي كه "هستي محمايي" توانست تا حد توانش دلدادگي و وفاداريش را به شوي اش به نمايش گذارد. با آن نگاه عميق و پربرقش كه جاهايي به خيسي ميگراييد. اين را كساني كه در رديفهاي جلو نشسته بودند به راحتي متوجه شدند. هر چند كه حركات بدنش و لحن كلماتش نتوانست آن لبخند زيبايش را تكميل كند . شايد اگر خستگي مسافرت و ماهيت نمايشنامه خواني را در نظر بگيريم بتوانيم به او حق بدهيم.

پيام قوامي؛ با آن صداي گرم و چشمهاي ژرفش ميتوانست بهتر دل عاشق و ذهن جنگجوي آمفيتروين را به نمايش بگذارد. صلابت رزم آوريش كم بود.

اكليسه و مليكا رضايي . من سَري از ارادت به سوي هنر او خم ميكنم. چرا كه بر خلاف قوايد تمام نمايشنامه خواني ها او در آنجا تيپ بازي كرد.دايه اي مهربان و پير، ولي فضول و شلوغ. وهنوز در آرزوي روياهاي جوانيش. هنرت پرفروغ باد.

بهاره مصدقيان؛ كارش نقصي نداشت به عنوان جارچي عصبي و مغرور؛ سوزي.

ماني ژيان ؛ شيپورچي عجول و كم حوصله .

"لدا" ي هوس باز كه مريم مسچيان شوق و اشتياق او را به همبستري دوباره او با خداي خدايان "ژوپيتر" و نه از سر كمك به آلكمنه وفادار، به خوبي نشان داد .

و اما آرين ريسباف كه هنرش در كارگرداني مرا به شگفت وا داشت. تنظيم پرده ها، شيوه بديع او براي توضيح خواني و آن صداي آسماني اش ؛ اين بار حتي بدون اينكه نامي از او باشد در نقشي كوتاهي به هيبت يك جنگجو وارد ميشود تا با آن صلابت سخنش و نگاه دور دستش مرا در صندلي خود ميخكوب كند. كسي كه نميتوان بين طنز كارش و محكمي شخصيت بازيش نقطه مشتركي يافت.

پ ن : آرين عزيز از صميم قلب بهت تبريك ميگم و اميدوارم كه هميشه موفق باشي . براي من دوستي با تو غنيمتي است و من يه اين دوستي افتخار ميكنم.






هیچ نظری موجود نیست: