شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۲

از قرار روز جمعه چي بگم. بد نبود ولي خوب هم نبود . چند دستگي پيش اومده بود ، تو هر كافي شاپي كه ميرفتيم مينداختنمون بيرون از بس كه زياد بوديم. محمد رضا طاهري و يه عده تو كافي شاپ صفويه بود. بقيه هم تو برج سايه . من و احسان هم در به در دنبال رزرو يه جاي خوب. انگار اون پاساژ بورس كافي شاپ بود. من كه ديدم اينجوري نميشه به همراه نيما و سامان رفتيم تو رستوران"غروب" و جاتون خالي يه ناهار حسابي خورديم . بعد از ناهار همه رفته بودن و فقط محمد رضا و چند نفر ديگه مونده بودن كه رفتيم پارك ملت و اونجا بحثهاي خوبي شد.
در ضمن چند تا دوست خوب هم پيدا كردم.
يه هك باز ديگه
ويه مشهدي با صفا و اينكاره

هیچ نظری موجود نیست: