پنجشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۲

بعضي وقتها ، بعضي چيزها تو زندگي لازمه. مثل عزاداري، مهموني ، ناز كردن، ناز كشيدن و عصباني شدن.
ديروز بعد از مدتها عصباني شدم اونم چه عصبانيتي. همچنان دادي سر طرف كشيدم كه اگه خودم جاي طرف بودم خيس كرده بودم. با تمام وجود تو تلفن داد ميزدم و تند تند براش دليل مياوردم. بعدش با اينكه بدنم از عصبانيت مي لرزيد ولي احساس خوبي داشتم؛ احساس سبكي. فكر ميكردم خالي شدم و تمام فريادهايي كه بايد تو اين چند مدت سر افراد مختلف ميزدم ، همه رو سر اين فروشنده "كابينت" زدم. شايد بيچاره، استحقاق اين همه داد و بيداد رو نداشت ولي تو اون موقع بهترين كس بود براي داد زدن به سرش. ميدونيد ؛ عصباني شدن موقعي مي چسبه كه تمام حق با تو باشه ، اون وقت ميتوني با آسايش عصباني بشي. بيخود نبود كه خميني از اين خاصيت استفاده كرد و تمام گه كاريهاشونو به حساب آمريكا گذاشت و گفت : " هر چه فرياد داريد بر سر امريكا بكشيد " .

هیچ نظری موجود نیست: