پنجشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۲

شومينه

هميشه از شومينه هم خوشم ميومده هم بدم. با هزار زحمت و با يه عشقي ميري سراغش. ميخواي شومينه هيزمي راه بندازي؛ با چوب ليمو كه بوش بپيچه تو فضا. يه شومينه اصيــــــــــــــل.
بعدش هي بايد انگشت بكني تو كونش تا گر بگيره ولي بازم عشق ميكني كه دارم يه شومينه اصيــــــــــــــل راه ميندازم.
گر كه ميگيره شروع ميكنه به تغ تغ كردن و دود راه انداختن. تازه ميفهمي كه چوب ليمو خيس بوده ولي بازم عشق ميكني كه دارم يه شومينه اصيــــــــــــــل راه ميندازم.
مدام بايد كنده ها رو اين ور اون ور كني تا خاموش نشه، ولي بازم عشق ميكني كه دارم يه شومينه اصيــــــــــــــل راه ميندازم.
كنارش ميشيني ميسوزي ، ازش دور ميشي سردت ميشه . نميتوني كنارش مشروب بخوري گرماش حالت رو بد ميكنه حتي نميتوني سيگارت رو باهاش روشن كني ، ولي بازم عشق ميكني كه دارم يه شومينه اصيــــــــــــــل راه ميندازم.
صبح بلند ميشي ميبيني خاموش شده و تو از نصف شب سگ لرزه گرفتي، ولي بازم عشق ميكني كه يه شومينه اصيــــــــــــــل داشتي.

ميدوني چيه؛ از آدمهاي شومينه صفت بدم مياد، حالم بهم ميخوره. تمام كسايي كه به هواي اصليتشون ميري سراغشون ، بعد يا مي سوزوننت يا با وجودشون يخ ميكني. حتي عشق و حال هم باهاشون نميتوني بكني. كاش زودتر خاموش بشند . كاش زودتر صبح بشه.


وقتي فكر من پريود ميشه چرا كسي نيست كه بهم يه نوار بده ؟ بالــــــــــدار لطفا.ً

پ ن : سامان و نگار از آلمان امشب تا حدي ميزونم كردن. مرسي سامان.


هیچ نظری موجود نیست: