سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۳

سلام پدر "ويتو"
خيلي وقته که باهات درد و دل نکردم. دلم برات حسابي تنگ شده. کاش بودي و باهم مي نشستيم تو باغ انگور پشت خونه، جايي که براي هميشه ترکم کردي و دو کلوم باهم مردونه اختلاط ميکرديم . نميدونم اگه ميدونستي که بعد از تو، خونواده به دست
چه جور آدمي ميافته بازم اينقدر زود ترکم ميکردي. ميخوام برات چند خطي درد و دل کنم.
شايد بگي درد و دلهات شده مثل نامه هاي معشوقه ي اين يارو "فرانچسکو" اهل سيسيل که هر هفته براش مي فرستاد. ولي مطمئن باش رو نوشته هاي من جاي بوسه هاي رنگين نيست.

پدر ويتو؛ روزگار خيلي بد شده. ديگه مثل سابق همه چيز مطابق ميل نيست. اين روزها خونواده خيلي کم کار شده. خيلي زور بزنم از نفوذم تو وزارت بازرگاني و گمرک استفاده ميکنم و لطف دوستان رو حس ميکنم. بعضي وقتها هم با همين چهار کلوم انگليسي که سوقات شما به ما از غرب بود و بلديم روزگار مي گذرونيم.
ساعتها پشت اين مونيتور لعنتي مينشينم و وقت ميگذرونم. چشمهام بس نبود ميترسم از بس رو اون صندلي چرمي قديمي شما نشستم و زانوهام رو بغل کردم ديسک کمر هم پبدا کنم.

هنوز هم از له کردن و احترام ديدن لذت ميبرم. هنوز هم کت و شلوار "ميلان" رو به شلوار جين هاي کاليفرنيا ترجيح ميدم. فعلا ازدواج نکردم. احساس ميکنم طرف ام هنوز به اون سني نرسيده که من بتونم درکش کنم. وگرنه اون که مجبوره من رو درک کنه. دختر خوبيه و داره اين سعي رو ميکنه که مرد قابل درکي براش به نظر بيام. حتما تو دلت ميگي دخترک بيچاره خبر نداره که رو چه مرد خبيسي داره سعي ميکنه.

پدرش رئيس يکي از اون خونواده هاي کله گنده است که بعد از شما بوجود اومده. بيشتر با آدمهاي ايالتي خساب کتاب داره. وگرنه زمان شما مگه کسي بالاتر بود.به جرات مي تونم بگم که اوضاشون از ما بهتره. آخه ميدوني هنوز که هنوزه قاطيه مواد نشدم. خودت اجازه نداده بودي. نميخوام بگم اونا اين کارند؛ نه. ولي ميگم اگه اجازه داده بودي حالا شايد ميتونستم حرفي واسه زدن داشته باشم. پول الکل و کازينو و هتل مگه چي بود؛ که اونم حالا جم شده. اگه بخوام ادامه بدم بايد خيلي اصول رو زير پا بدارم و اين برام راحت تر از ديدن نابود شدن اسم خونواده است. اين رسم بازيه . تو بازي نکني کسي ديگه اين کار رو ميکنه. بازم برات ميگم . تا بعد

هیچ نظری موجود نیست: