یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۳

براي تو مينويسم؛ اي سنگ طلا، اي زاده حجر

زندگي را دو گونه معنا هست
يكي عشق است و دل
ديگري منطق است و عقل
نميگويم كه اين دو را دوستي نباشد ولي هيچ گاه نيز در يك انسان بطور برابرنمود نمي يابند.

عده اي را نظر بر آن باشد كه نداي دل را گوش سپارند;كه اين دسته انسانهايي به راستي وارسته اند.بدون تعلق' بدون تعصب.عموما نيز حساس و ضربه پذير كه ماهيت آنان چنين ايجاب كند چون انسانهاي ديگر كه درتعامل با آنها هستند عموما از رسته دوم ميباشند.

دسته دوم منطق گرايان و عُقلايند
كساني كه هر رابطه و رويداد را با دليل توجيح ميكنند؛
اين افراد در زندگي فرا از احساسات، موفقيت قابل قبولي دارند به شرطي كه بامنطق احساسي برخورد نكنند و آن را آن گونه كه هست پذيرا باشند كه در غير اينصورت به موجودي سركش و مستبد تبديل خواهند شد كه هيچ حكمي را پذيرا نخواهند بوند.
آنان را زندگي احساسي چندان معنا نباشد.

و تو در اين ميان در كدام سو حيراني؟ كه به نظر من اين دنيا همه سرگرداني است.
چه سينه چاكان شيدا و عاشق پبشه و چه عقل گرايان خشك و متعصب جملگي ناقصند. خود را بياب در اين وانفسا كه اين دو لازم و ملزوم يكديگرند.

شايد شنيدن اين جملات از كسي كه هنوز خود نميداند در كدامين مرتبه ايستاده است جالب نباشد ولي اين را بدان كه او اين حقيقت را درك كرده ولي باز نميداند كفه ترازو را به كدامين طرف سنگين كند ؛ اين است دليل سرگرداني و پريشاني جهانيان.


هیچ نظری موجود نیست: