سه‌شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۲

چشمها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد ....


درميان دسته هاي انبوه جمعيت ، در ميان تمام خرقه هاي سياه ، در ميان همهمه بلند گوها ، در ميان موهاي ژل زده پسركان ، در ميان چشمهاي سرمه كشيده دختركان ، در ميان تمامي دروغهاي فرزندان به مادران ، زنان به شوهران و شوهران به زنان ، در ميان انبوه كاغذهاي رد و بدل شده در ميدان محسني ، در ميان نيمه شبهاي شلوغ تهران ، در ميان نگاهاي پر از شهوت پسران و نازهاي پنهاني دختران ، در ميان همهمه طبل و سنج و محصون ؛ باز چشمي اشك بار ، صدايي لرزان ، دلي پر غصه ، قلبي نور باران و روحي سبك ميبينم. باز يك هدف ميبينم ، يك ادب ، يك احترام. باز خدا ميبينم.
جاي شكرش باقي است.


هیچ نظری موجود نیست: