شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۳

يك هفته از بهار گذشت ، ولي من حسش نميكنم. تعطيلات مزخرفيه . شايد هفته دوم بهتر بشه. تو اين يك هفته هيچ كس نبود . حوصلم بد جور سر رفته

دنبال يه هيجان خاصم. يه تغعيير پيش بيني نشده. دنبال آدمش ميگردم.

يه روز Barcode Brothers گوش ميكنم يه موقع هم شب تا صبح Enya . يه وقتم سرم رو با Him تكون ميدم. پاك از دست رفتم. شبها تا ساعت 4 بيداري ، روزها تا ساعت 1 تو خواب. به يك shock احتياج دارم.

اين روزها همه مسافرت هستند ، هيچ كس آنلاين نيست. كسي بهت سر نميزنه. نوشته هات مشتري ندارن. كسي درست حسابي آپ نميكنه.

تو اين هفته اول تولد چند تا دوست بود . چند تا همدم.

اوليش لاكي ، تهران نبود كه بهش تبريك بگم. هر چند اين روزها خيلي از دنياي ذهني همديگه دوريم؛ خيلي

دوم بهار ، ساقي وب و صاحب صندوقخونه . كسي كه دوستيش برام واقعا غنيمته. عيدي به من خبر اومدنش به ايزان رو داد. تابستون خوبي خواهيم داشت.

سوم هم پاني ، يه گمشده، يه بارون بهاري تو كوير . پيدا شدنش بعد از 2 ماه خيلي خوشحالم كرد.

تولد همتون مبــــــارك . اميدوارم هميشه كنارم باشين .

از مونا هم به خاطر عيديش ( عكسهاي يواشكي از خودم ) ممنون

هیچ نظری موجود نیست: