شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۳

اولين پست سال 83

امسال 10 دقيقه قبل از سال تحويل بيدار شدم . رفتم پايين. ليوانم رو پر از چايي كردم و روبروي قبله ايستادم. با خودم نجوا ميكردم. يه چيزي مثل يه بغض الكي راه گلو م رو بسته بود . نميدنم چرا هر وقت از تموم شدن سال 82 حرف ميزدن من دلم ميلرزيد. مخصوصا اين اواخر؛ مثل سرد شدن تدريجي ليوان تو دستم كه همون تَه گرماي آخرش برام لذت بخش بود. با اينكه سال معركه اي نبود ولي براي من خوب يود . آدمهاي جديد ، رابطه هاي جديد و يه ضرر بد. هر چي بود دوستش داشتم. دعا ميكردم و اشك ميريختم. براي تبريك كه مادرم رو بغل كردم اولين حرفي كه تو گوشش زمزمه كردم اين بود ؛ مامان داريم پير ميشيم. نميدونم از اين يك مورد خيلي وحشت دارم.بيشترم تو تولدها و سال تحويل يادم ميافته. اونم شايد به خاطر بعد اقتصادي غالب تو منه.

پدرم ؛ كسي كه هر چي دارم از اون دارم . افتخار و آبروي من . با اينكه شايد خيلي اذيتش كنم ولي فكر ميكنم بايد از امسال بيشتر هواشو داشته باشم. حسي همراه ترس دارم؛ ترس از دست دادنش.
امسال خيلي كار دارم كه اگه تو 2 ماه اولش همه چي خوب استارت بخوره تا 10 ماه بعدش خوب ميچرخه. بچه ها برام دعا كنيد ، فكــــــرهاي بزرگي در سر دارم...

عيــــــد همگيتــــــون مبــــــــاركــــــــ




هیچ نظری موجود نیست: