یکشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۲

هميشه از اينكه بتونم كسي رو به دوستام اضافه كنم افتخار ميكنم و روزي كه يكي از اونها رو به هر دليلي از دست بدم برام روز سختيه. هميشه سعي ميكردم كه اگه كسي از دستم ناراحت ميشه يه جوري از دلش در بيارم؛ در واقع من هيچ وقت با كسي تو كنتاك نمي موندم. ولي بعضي وقتها به مرحله اي ميرسم كه ديگه دلم ميخواد هيچ چيز برام مهم نباشه. هر كي ميخواد از دستم ناراحت بشه ؛ خوب بشه . اصلا به تخمم.
حالا هم يكي از اين موضوعها پيش اومده؛ اونم چي ؟ سر يه موضوع كاري.
ببين آقاي محترم. تويي كه دم از مردونگي ميزني. تويي كه شهرتت زمونه رو پر كرده. تويي كه مثلا قديمي اين كاري. ببين با توام؛ آره با تو . تويي كه همش دم از كار و روش كاسبي توپتون ميزني. تويي كه كه خودت رو يه "بيزنس من" كامل ميدوني. ببين اين روش بيزينس نيست. به كم جنبه داشته باش. ميخواي اعتراض كني ؟ ميخواي بگي من عددي نيستم. همه قبول ولي چرا داد ميزني ؟ چرا پشت تلفن دري وري ميگي؟ تو كه كونش رو نداري چرا گنده ميريني؟ چرا تر زدي به بازار ؟ اينه روش بيزينس شما؟ تو كاسب نيستي نه من. تو كه ميگي من بعد از چند وقتكه اومدم تو اين كار ولي اينو بدون كه خيلي بيشتر از تو كار كردم. اون موقع كه شما تو شهرك ول ميچرخيدي من، بازار تو تيمچه داشتم كار ياد ميگرفتم. آره من كاسبي رو تو تيمچه ياد گرفتم و به اون افتخار ميكنم . من روش بيزينس رو اونجا ياد گرفتم. اونجا به من ياد دادن كه به بازار تر نزنيد. اونجا به من ياد دادن كه مشتري گرفتن به ارزون دادن نيست به رابطه است.
اونجا به من ياد دادن كه ظرفيت يه آدم چه قدره؟
اونجا به من تمام چيزهايي رو ياد دادن كه تو تو عمرت نميتونستي دركشون كني.
ولي نميدونم چرا اينجوري فكر ميكني ؛ بازم دلم راضي نشد. يادت مياد؟ ا باهم نشستيم رقصيديم و خورديم. واقعا اين كار ارزشش رو داشت ؟
هم اون خاطره پاك بشه هم حرف و حديث زياد بشه.
برو كه ديگه هيچ مهم نيستي . د گمشو برو ديگه.

هیچ نظری موجود نیست: