جمعه، تیر ۰۶، ۱۳۸۲

خيلي سعي ميكنم فراموشش كنم ولي بازم يه حادثه، يه ديدار، يه نگاه، يه لبخند و شايد يك حرف دوباره ديونم ميكنه
بعداز مدتها دوباره ديدمش
با همون چهره دوست داشتني و همون لبخند
بر خوردهاش هر قدر هم كه مصنوعي باشه ولي باز منو غرق لذت مي كنه
يه آرامشي تو چمشهاشه، يه غمي تو چهرشه كه آرامشو مهمون دلت ميكنه.
ميدونم كه بهم نمي خوريم
ميدونم كه بجز افكارمون هيچ سنخيتي با هم نداريم
ولي با همه اينها دوستش دارم .فقط دوستش دارم.
اون موقع كه ديدمش دم غروب بود و هوا نسبتا خنك. بعد از رفتنش يكهو اين ترانه به ذهنم اومد
"طلوع من ، طلوع من وقتي غروب سر بزنه موقع رفتن منه" ....

هیچ نظری موجود نیست: