دوشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۲



هميشه دوست داشتم تو اين جور لحظه ها ، تو اين جور آب و هوا شمال باشم. بشينم تو تراس با يه پتو رو پاهام؛ و نم نم بارون منو ببره تا اوج. و يه ليوان شير قهوه تلخ و يه سيگار مارلبرو كمك كنه تا تو اوج بمونم
من زياد دلم براي دريا تنگ نميشه؛ اصولا من از منظره هايي مثل دريا يا صحرا كه تو اونها هيچ چيزي براي كشف كردن نباشه لذت زيادي نميبرم ولي عوضش دوستدارم تا ساعت ها به جنگلهاي مه گرفته رامسر و كلاردشت نگاه كنم.
دوست دارم صد بارجاده عباس آباد - كلاردشت رو رانندگي كنم و تو تمام اين مدت برخورد قطرات نرم مه رو ؛ روصورتم احساس كنم. با يه "سي-دي" سلكت از آهنگهايي كه پرتت ميكنن به يه دنياي ديگه.
(Celin Dion (Power of Love
Julio Iglacias
Enigma - Era - Eniya
(Gun's (November Rain
(Bonjovi (Always
(Metalica ( Nothing els mather
Sting
Chris De Burge
و تو هر بار با شنيدن هر كدوم از اين آهنگها يا ميخندي يا بغض گلوتو ميگيره . ميري تو فكرهايي كه عمري باهاشون زندگي كردي.
شب، شومينه و صداي جيلينگ كردن گيلاسهاي ويسكي دوستاني كه به سلامتي تمام لحظه هاي باهم بودن مينوشن. نيمه شب خسته از بازي ورق خودتو غرق ميكني در عطر موهاي معشوق .
گرما و سرخي شومينه لذت ديدن صورت معشوق رو كه با موهاي پريشون، از گرماي شهوت پوست تنش مثل خورشيد داغ شده رو صد چندان ميكنه.
و تو در گرگ و ميش صبح دم به خواب ميري.......

هیچ نظری موجود نیست: