سه‌شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۱

از كجا بگم...؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تو اين هفته يكي از بزرگترين ريسكهامو در زمينه كاري كردم؛ ريسكي كه اگه جواب بده زندگيم دچار تحول شديدي ميشه.
.
.
.
.
.
شبها هم ديگه خواب كارت اينترنت ميبينم؛ خدا اين "چت" رو از اين تهرانيها نگيره.
.
.
.
.
.
ديگه از اين اراذل و اوباش داره حالم بهم ميخوره ولي نميدونم چرا بازم باهاشون ميچرخم ؟ واسه رفع كتي بد نيستن. اكيپشون داره بزرگ ميشه و اين همون چيزيه كه من ازش خوشم نمياد. حرف و حديث ها زياد شده... اه اه اه......
.
.
.
.
.
بازم دركه و پيش سخاوت ، بازم گلستان و عباس كثيف ، بازم نوبنياد و كارواش شبنم ، بازم قليون ، بازم دو سيب و پرتقال ، بازم كامبيز ، بازم شاه عباسي كه از دستش داره گريه ميكنه، بازم بازم بازم .......
.
.
.
.
.
بازم بگم.....؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست: