دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

ماه مبارک سخت منفعل ام کرده . اینروزها سخت غرق هارد 360 گیگی ام هستم . مثل کودکی که در باغی بزرگ رهایش کرده باشند و سی پی یو ایی که سخت سکته زده و ازفول کش به سلرون تبدیل شده ! مزه ی بایوس را زیر دندان هایم حس میکنم . پلیور جدیدم سخت ذوق زده ام میکند . دوست ندارم حالا حالا در هر جایی به تن کنم . کم کاری ها و بی دقتی ها در این ماه به اوج رسیده . همه عصبی هستند . من هم جزو همه . اگر خدا بخواهد اتفاقات جدیدی رخ میدهد . استارت کتاب خوانی ام دوباره زده شده . " ناطور دشت " سلینجر تمام شد . " عشق ، سالهای وبا " ی مارکز شروع شد . هر چند که در این مورد بسیار بسیار با این دخترک که این روزها قلمش به راستی به معجزه میماند فاصله دارم . در این یک ماه از عهدی که با خودم در ابتدای سال بستم بسیار دور شده ام . کـــَل کــــَل ممنوع . انتهای هفته موبایلم را خاموش خواهم کرد و در خنکای باد پاییزی به سفرخواهم رفت . روزهای فرد را بیشتر دوست دارم . برگهای زرد{به اتفاق تو } نوید بخش روزهای شادی خواهند بود .
این پراکنده های ذهنم را مینویسم تا شروعی باشد برای شکستن سکوت قلم . این ها را بگذارید به حساب یک جور کلینینگ روحی .
عادت کرده بودیم . فراموش شد . باشد تا دوباره به قلم معتاد شویم .

هیچ نظری موجود نیست: