چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۵

اين دل صاب مصب ما نميدونم چرا با زبونمون جور در نمياد. چپ ميريم ، راس ميريم ميزون باشيم ولي باز يه نيش ميزنه و هرچي نعشگي طرفه مي پرونه.
بعضي وقتا ميگم که بايد از اين طهرون لعنتي زد بيرون . ولي خيالاتي ميشم . يعني ميفهمم که خيالاتي شدم . طاق آسمون هر کوفتي بري همين رنگه .
اصلا رنگ رنگ دله. دل کجاست ؟ طهرون.
رنگش چيه ؟ خاکستري . مثل جوگندمي زلفهاي حاجي .

که همش احترومه و عزته . پس نه دار و درختهاي شمال و نه باد رودخونه ي جاجرود ؛ هيچ کدومش نميتونه ريخت دلت رو عوض کنه .

داداش بايد اهل دل بشي . اهل همين خراب شده . باش و احتروم و عزتش رو نگه دار . بزرگ ميشي ، عزيز ميشي . غولوم زبونت نباش که تاج و تخت دِلو ميريزه بهم .

ببين نوکرتم ؛ حکايت دل و زبون جداست . شوما با دل ما باش من خودم زبون رو رامش ميکنم .

هیچ نظری موجود نیست: