جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵

نميدانم چه شده است که آستانه ي تحملم شديدا کم شده است . هر موضوعي مرا شديدا براشفته ميکند. سريع از کوره درميروم و بي منطق مخالفت ميکنم .
ميدانيد ، آخر خيلي سخت است که براي چيزي که سالها در وجودت نهادينه شده توضيح منطقي بياوري. دليل اين همه بحث گريزي را خوب ميدانم .
مطالعه ام شديدا کم شده . چه از نوع کتاب و مجله و چه از نظر اينترنت . به دانسته هاي قبلي خود اکتفا ميکنم ، غافل از اين که آنها ذخيره ي خوبي براي بحث هاي امروزي نيستند .
شايد گذشت سن و دغدغه هاي روزمره ي زندگي هم عاملي است که ديگر براي من حوصله ايي براي بحث نميگذارد .
ميدانم که خيلي بد شده ام . نمي خواهم در اين وضعيت بمانم . از او هم به خاطر تمام گذشت هايش متشکرم . به خاطر تحمل فوق العاده اش . من به کسي کار ندارم که در چه موقعيتي است يا استرس يک تصميم گيري چقدر به او فشار مياورد؛
مهم اين است که من شرايط حال او را درک کنم و بهترين برخورد را داشته باشم .
روي آتش برافروخته نبايد هيزم ريخت .

هیچ نظری موجود نیست: