چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۸
دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۸
چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸
یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۸
شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۸
پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸
4 قابلیت جدید در گوگل ریدر
دیروز وبلاگ رسمی گوگل ریدرخبر از چهار ویژگی جدید در این سیستم خبر داد .
دراین پست نگاه اجمالی به این ویژگی ها خواهیم داشت .
1 - امکان جستجوی پیشرفته : با این قابلیت شما امکان جستجوی دقیق تری از افراد برای دنبال کردن موارد اشراکی آنها خواهید داشت. جستجو بر اساس اسم ، مکان و موضوع
2 - امکان به اشتراک گذاری محدود : تنها افرادی که در لیست شما هستند امکان دسترسی و ایجاد کامنت برموارد به اشتراک گذاشته ی شما را دارند . این افراد شامل گروهای ایجاد شده توسط جی میل شما نیز میباشند.
3- اضافه کردن یک لینک در موارد به اشتراک گذاشته ی شما : این قابلیت به شما این امکان را میدهد تا با اضافه کردن یک لینک به موارد شیر شده شما ، بقیه افراد را در دستیابی به پروفایل شما دنبال کردن همیشگی موارد اشتراکی شما یاری کند .
4- لایک : با این گزینه همانند بقیه سایتهای به اشراک گذاری ( فرندفید ، فیس بوک ) امکان لایک زدن را در هر نوشته تجربه خواهید کرد.
پ ن : این مطلب یک ترجمه آزاد و کلی از بلاگ گوگل ریدر میباشد . طبیعتا ترجمه ی دقیقی نیست .
دوشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۸
شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۸
Never leave your partner behind
امروز پخش این فیلم از شبکه دو یهترین اتفاقی بود که می توانست این روزها برایم بیافتد . مدتها بود از دیدن یک درام اینقدر لذت نبرده بودم .
جمعه، تیر ۱۹، ۱۳۸۸
عالم زر ، عالم طلا ، عالم تو
از تمام عروسی ها دلم میگیرد . زمانی که پدر داماد خطاب به میهمانان میگفت که عهد این دو در عالم زر بسته شده بیشتر یاد تو افتادم .
عهد من و تو نه در عالم زر بلکه در این دنیا بسته شده بود .
عهد من و تو نه در عالم زر بلکه در این دنیا بسته شده بود .
پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۸
Solitude
به دنبال رهایی از دل تنگی هایم تمام خیابانهای شهر را با یاد تو میگذرانم .
توچال را بی تو قدم میزنم . همان جایی که بعد از آن دوماه کذایی باهم حرف زدیم و به دره سنگ پرتاب کردیم .
در سوپر استار تنها شام میخورم . من در نگاه دختران بلوند خنده خود را نمی بینم . من مرد زنان کیف طلایی نیستم . تا تو هستی ،
کم رنگ نمی شوی ، چه برسد که بخواهد محو شوی . اصلا قرار نیست نباشی . هر چند خودت بخواهی.
غم نبودنت چون بغضی همیشه همراه من خواهد بود . تا باشد گره از این بغض بگشایی
زندگی ادامه دارد ؛ سخت وآسانش را تو تعین میکنی
توچال را بی تو قدم میزنم . همان جایی که بعد از آن دوماه کذایی باهم حرف زدیم و به دره سنگ پرتاب کردیم .
در سوپر استار تنها شام میخورم . من در نگاه دختران بلوند خنده خود را نمی بینم . من مرد زنان کیف طلایی نیستم . تا تو هستی ،
کم رنگ نمی شوی ، چه برسد که بخواهد محو شوی . اصلا قرار نیست نباشی . هر چند خودت بخواهی.
غم نبودنت چون بغضی همیشه همراه من خواهد بود . تا باشد گره از این بغض بگشایی
زندگی ادامه دارد ؛ سخت وآسانش را تو تعین میکنی
سهشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۸
All The Blue Changes
این روزها بیشتر از دل تنگی پشیمانم . پشیمان کارهایی که میتوانستم در حق ات انجام بدهم و ندادم .
اما دل تنگی ازلابه لای موسیقی ها ، کتابها ، فیلم ها و عکسها بیرون میریزد .
در فکر جبرانم و هنوز امیدوار
اما دل تنگی ازلابه لای موسیقی ها ، کتابها ، فیلم ها و عکسها بیرون میریزد .
در فکر جبرانم و هنوز امیدوار
شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۸
روز چهارم
اين نوشته بايد همان روز منتشر ميشد . نه اينكه بعد از دو روز يك حس بيات شده را بنويسم .
راستش را بخواهي بعد از اينكه خوشبو ترين دسته گل عمرم را خريدم خيلي عجله كردم كه به موقع برسم . ليموناد باغ فردوس مثل هميشه نبود . ترش بود . ديدارمان هم مثل هميشه نبود . اين وسط نه قولي بود ، نه تضميني و نه زماني . فقط يك حس احترام بود . مزه مزه كردن تمام خاطرات شيرين آن سالها . توافق هايي براي بهتر كردن اوضاع . براي اينكه شايد بيايد روزي كه من و تو دوباره اينجا روبروي هم بنشينيم و بدون ترس از يادكردن خاطرات ، خودمان خاطره شويم .
حرفهاي منطقي مان تمام شد . دلمان را روي ميز کافه ویونا جا گذاشتيم .
سر ميرداماد پشت چراغ قرمز وقتي دور شدنت را ديدم احساس خلاء كردم . يك جور سردرگمي .
حرف زياد است ولي باشد براي
يه روزي ، يه وقتي ، شايد تو يه زمستون برفي قرارما "باغ فردوس؛ ساعت پنج بعد از ظهر"
راستش را بخواهي بعد از اينكه خوشبو ترين دسته گل عمرم را خريدم خيلي عجله كردم كه به موقع برسم . ليموناد باغ فردوس مثل هميشه نبود . ترش بود . ديدارمان هم مثل هميشه نبود . اين وسط نه قولي بود ، نه تضميني و نه زماني . فقط يك حس احترام بود . مزه مزه كردن تمام خاطرات شيرين آن سالها . توافق هايي براي بهتر كردن اوضاع . براي اينكه شايد بيايد روزي كه من و تو دوباره اينجا روبروي هم بنشينيم و بدون ترس از يادكردن خاطرات ، خودمان خاطره شويم .
حرفهاي منطقي مان تمام شد . دلمان را روي ميز کافه ویونا جا گذاشتيم .
سر ميرداماد پشت چراغ قرمز وقتي دور شدنت را ديدم احساس خلاء كردم . يك جور سردرگمي .
حرف زياد است ولي باشد براي
يه روزي ، يه وقتي ، شايد تو يه زمستون برفي قرارما "باغ فردوس؛ ساعت پنج بعد از ظهر"
اشتراک در:
پستها (Atom)