پنجشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۴

براي روراست ترين دوست دنيا

نميدونم ديشب چه خبري بود .کلمنزو ي خيکي ميگفت يه عده اومدن و سراغ پدرخونده رو ميگيرند . ميگن که کار واجبي باهاش دارند.

گفتم بهشون بگو بيان تو . کت ام رو پوشيدم و نشستم پشت ميز.
در که باز شد احساس کردم که همشون رو ميشناسم ولي يادم نمياومد که کي هستند. تا اينکه چشمم افتاد به همون پسرک همشهري. الکسانداراي سيسيلي رو ميگم. با اون همکلاسی درازش. نميدونم اهل کجاست خودم اين جور صداش ميکنم. بعد يواش يواش همشون يادم اومدن. پيرمرد ماهيگير ، فرانچسکوي هميشه غايب ، اوه خداي من مرد سيبيلو هم اينجاست ، آنابلاي روسي که چقدر بزرگ شده يود. ميشکين هم بود؛ همون پيامبر خيابان ماکسيم گورکي . يکي بود که نشناختمش . بعداً فهميدم خورخه ي پيره . آدم عجيبي بود. و پسرکي که نگاه نافذي داشت . از ته ريش و سيگار روي لبش فهميدم که بايد سامان باشه.

انگاري همشون فهميده بودن که شناختمشون . گفتم چي ميخوايين . اين وسط مرد سيبيلو از همه شاکي تر بود. گفت پدرخونده کمکمون کن . ديگه از اين وضع خسته شديم . داشت توضيح ميداد که پيرمرد ماهيگير دو قدم اومد جلو کلاهش رو آروم برداشت و با حرکت سر سلامي کرد.
"همه ما توسط ذهن بوجود اومديم, حتي خود شما. اگه پوزو نبود شما هم نبودي. ولي ذهني که ما رو ميسازه خودش هم با ما داره ساخته ميشه. ما دنبال خداي اصلي ايم . "

دعوتشون کردم که بنشينند . جعبه سيگار کوبايي رو طارف کردم بهشون . پيرمرد و خورخه يکي برداشتند . گفتم ميفهمم که چي ميگيد .سيگارم رو روشن کردم و ادامه دادم :

اين از پيرمرد بيچاره که گير يه فسقل بچه افتاده، که هر جا دلش ميخواد ميکشوندش . آخه پيرمرد مگه بيکاره که خوردن يه قهوه رو 68 دقيقه طول بده يا شبانه روزش سه – چهار بار غروب داشته باشه.

يا تو فرانچسکوي آواره . چقدر خواستي بياي ديدنش . هر وقت خواستي اون نذاشت . از دور يه ماچ حوالت کرد و آخر سر هم همه چيز رو سر اون دختر به قول خودش روسپی خراب کرد و پيچوندتت.

مرد سيبولو ميخواست مهربون باشه . دوست داشت احساس طرف اش رو بفهمه ولي اون ذهن دوست نداشت.

ميدونيد اون تو زندگي همتون هم بوده و هم نبوده . من ميشناسمش . اينقدرها همه بد نيست . امشب شب تولدشه . باهم جشني ميگيريم. کنار ساحل تو خونه ي پدري من. ميشکين برامون ساز ميزنه و ميخونه . پيرمرد هم با ساز دهني اش همراهي ميکنه . آنابلا هم مثل اون بالرين هاليوودي برامون ميرقصه . اون وقت شايد فرشته کوچولو هم از هلند اومد . اوردن خودش هم با من .
اين روزها مخصوص زن روزهاي ابري يه . امروز روز تولد همه ي شماست .

هیچ نظری موجود نیست: