سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۳

Solve in Patience

وقتي فکر ميکني که هم چيز داره درست ميشه، فکر ميکني که حالا ميتوني رو زندگيت حساب کني؛ يه چيزي مثل بختک مي افته رو فکر و زندگيت؛ که يهو مسخ ات ميکنه .
کرخ ميشي. اون موقع است که بي خوابي و دردهاي عصبي مياد سراغت.
When You find a glimmer of happiness in this world, there's always someone who wants to destroy it

به خدا همه چيز داشت درست پيش ميرفت. کار خوب . آرامش . ولي انگار که اوستا کريم با ما نيست. يا دل ما با اون نيست. نمي دونم ولي هر کوفتي که هست با ساز ما کوک نيست. بد جوري ذهنم مغشوشه. همه ي نخهام داره پنبه ميشه. همه ي حساب کتابهام بهم خورده. شدم يه پدرخونده دهه 80 . برام دعا کنيد تا درست تصميم بگيرم.

به قول الهه " زماني که آدمها فکر ميکنند که دارند سرنوشت شون رو عوض ميکنند، اين عملشون دقيقا عين خود سرنوشت شونه."
پنج شيش ساله که دارم به قول خودم سرنوشت رو عوض ميکنم. با همه چيز مبارزه کردم. واسه خيلي چيزها صبر کردم. خيلي چيزها رو با پررويي تغيير دادم. ولي نهايتاً نشد اون چيزي که ميخواستم. حالا ديگه کاري به کارش ندارم.
هر چي پيش اومد خوش اومد. اون که به حرف ما نيست؛ بذار ببينم خودش چه غلطي ميخواد بکنه.
شانه ها را بايد بالا انداخت ، دستها را در جيب فرو کرد. سوتي بايد زد.

هیچ نظری موجود نیست: