یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۳

ســرمــا

خسته شدم از اين همه گرما ، از اين روزهاي كش دار
دلم زمستون رو ميخواد، نم نم بارون . شومينه.
دلم برگ ريزون باغ دماوند رو ميخواد، درختهاي لخت ، همون كرسي و؛ اگه يه روز بري سفر.
دلم هواي گرگ و ميش رو ميخواد ، با يه عالمه ابر.
دلم ترافيك ولي عصر رو ميخواد تو بارون.
دلم پياده گز كردن تجريش – ونك رو ميخواد تو سرما.
دلم سورنتو رو ميخواد، با اون پنجره هاي قدي و تيره اش.
دلم آفتاب نيمه جون ديزين رو ميخواد، قله هاي شمشك.
دلم چمباته زدن تو صندلي عقب ، سيگار و برفِ دشتهاي فيروزكوه رو ميخواد.
دلم قهوه خونه هاي ساده لشكرك رو ميخواد.
دلم پيپ ميخواد. بوي ناب توتون.
دلم كونياك ؛ دلم مستي ، گرمي تو سرما ميخواد.
دلم يه آغوش ميخواد، انيگما . يه آرامش و مست شدن با بوي بدني كه مستي ات رو بپرونه.
دلم ســـرما ميــخواد

هیچ نظری موجود نیست: