یکشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۲

پدرخونده در جمع خانواده هاي مافيايي

امشب از اون شبها بود كه تو زندگي يه وبلاگ نويس كمتر پيش ميايد و شايد هم اصلا موقعيتش پيش نياد. براي من كه سعادتي بس عظيم بود تا تو يك جمع، همه اون كسهايي رو كه بيشتر شبهام رو با نوشته ها و افكارشون به صبح رسوندم ؛ يكجا ببينم. من وقتي تو جمعي كه اين همه شخصيت بزرگ يكجا گرد هم بودن قرار ميگرفتم بيشتر "پدرخونده" بودن خودم رو باور ميكردم.
والا قضيه از اين قرار بود كه ساقي وبلاگي ما اومده ايران. همون ساقي پياله . 10 روز ميشه كه اومده ولي من فرصت نكرده بودم ببينمش ، تا اينكه امروز باهاش حرف زدم. گفت ساعت 8 پاشو بيا فلان جا. من هم قول ندادم ولي ساعت 8:15 بود كه با سر و وضع هپلي از سر كار پاشدم رفتم اونجا. آقا جاتون خالي ؛ همه بچه باحال هاي وب بودن. كسهايي كه من خيلي دلم مي خواست ببينمشون. اولين شخص تقريبا آشنايي كه ديدم 35درجه بود كه تازه از كانادا برگشته بود. پسري بود كه اصلا اينجوري تو ذهنم مجسم نكرده بودم؛ خيلي رله بود. بعد عاليجناب كرم رو ديدم كه همراه سرجوخه كلگ بود؛ همون آقا گل سابقه. جين جين رو هم ديدم. پسري با ريش سيبيل بور كه قيافه جالبي بهش داده بود.بين اين همه آدم معروف داشتم سرگيجه ميگرفتم كه بهار رو ديدم . كلي ذوق كردم و حسابي خوش و بش كرديم. تا اينجا خوب بود تا اينكه ديدم از اون دور داره 2 تا عروس مياد. فشارم ديگه افتاده بود پايين. بله؛ نوعروسهاي وب، خورشيدخانوم و پينكفلويديش هم اومدن. بعد با شيده رفتم كه پيام چرندياتي رو ببينم. ديدم بله؛ چه خبره اونجا. بيشتر بچه هاي كاپوچينو بودن. تولدپرستو زن نوشت بود. يه كم با پيام شوخي كردم كه ديدم شيده داره چپ چپ نگام ميكنه!! من زود تركشون كردم و رفتم تا مجلسشون خصوصي تر بشه. رفتم پيش بهار كه ديدم با وحيد خروس و طوطي و پدرام نشسته. من هم به اندازه يك فنجون قهوه اونجا نشستم و بعد با هم رفتيم پيش بقيه بچه ها. اونجا ديدم كه نيلگون و نغمه هم اومدن. خيلي خوش گذشت. در ضمن آقاي همسر صنم رو هم ديدم. پسر متشخصي بود. اونجا يه دختر ديگه بود كه از آمريكا اومده بود به اسم شادي كه من متاسفانه نفهميدم وبلاگش چي بود. فقط اينو فهميدم كه انگليسي مينويسه.دختر مهربوني بود.

به اونهايي هم كه اسمها ممكنه براشون ناآشنا بياد اين نكته رو متذكر ميشم كه بيشتر اين اشخاصي رو كه نام بردم از نسل اول وبلاگ نويس بودن كه اگه وبلاگ خوندن رو حداقل از 2 سال پيش شروع كرده باشيد حتما به نوشته هاشون برخوردين.

در ضمن اونجا تو كافي شاپ " استاد دولت آبادي " رو ديدم كه برام موهبتي بود؛ هر چند كه وقت استفاده از حرفهاشو نداشتم.
عمو گارفيلد رو ديدم كه كلي باهاش درباره دات كام شدنش و تمپليتش حرف زديم.

قرار بعدي ما رو با ساقي قرار شد من تعيين كنم كه فكر كنم بعد از تعطيلات باشه.
.اه !!من چقدر تو اين پست لينكيدم

هیچ نظری موجود نیست: