دوشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۲

امروز صحبت از سيگار كشيدن بود. داشت هي نصيحتم ميكرد.گفت به جاي اون آبجو بخور ، مشروب بخور. گفتم آخه تاره بعد از گيلاس آخر مي چسبه. به اين جا رسيدم كه گفتم همش از همون شروع شد ، از سيگار بعد از مشروب ، از مهمونيها ، از شمال رفتن ها ، از اسكي؛ آره از ورزش شروع شد.حرف قشنگي زد كه به دلم نشست . گفت مواظب باش روزي نگي همش از اين سيگار شروع شد.

لهش ميكنم. كم كم. ولي لهش ميكنم.

هیچ نظری موجود نیست: