چهارشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۹
چهارشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۹
Lost
حس آدمی رو دارم که بعد از خراب شدن آوار ، به سختی خودش رو از لابهلای خاکها بیرون میکشه و در حالی که داره کتش رو می تکونه لبخند میزنه و سعی میکنه خودش رو منطقی جلوه بده.
مثل جک شپرد لاست ، یهو چشم باز میکنی میبینی تو یه عالمه بدبختی که دور تا دورت رو گرفته گیر افتادی . در همون حال سعی میکنی بگی بابا من اینکاره ام ... فلانی تو برو به اون برس ... تو هم برو هیزم بیار ... هی با همتون ام، ما نجات پیدا میکنیم.
ولی خودت هم میدونی که حالا حالا خبری از نجات نیست ... باید صبر کرد.
دیگه بی تابی در کار نیست . تسلیم شدن و فسرده بودن در کار نیست .
از این حالت خوشم میاد . این نوع درد رو دوست دارم . جزیره برای ما تصمیم میگره.
مثل جک شپرد لاست ، یهو چشم باز میکنی میبینی تو یه عالمه بدبختی که دور تا دورت رو گرفته گیر افتادی . در همون حال سعی میکنی بگی بابا من اینکاره ام ... فلانی تو برو به اون برس ... تو هم برو هیزم بیار ... هی با همتون ام، ما نجات پیدا میکنیم.
ولی خودت هم میدونی که حالا حالا خبری از نجات نیست ... باید صبر کرد.
دیگه بی تابی در کار نیست . تسلیم شدن و فسرده بودن در کار نیست .
از این حالت خوشم میاد . این نوع درد رو دوست دارم . جزیره برای ما تصمیم میگره.
یکشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۹
Give hearten
روزگار عجیب شکننده است ، سخت مثل سال های پیش .
مدتها بود از این حالت دور بودم . پر ام از کارهایی که جور نمی شود ولی این بار پخته تر، سنجیده تر . باید با خونسردی پشت سر گذاشت این گرما را .
باید انتهای کار را دید و آنگاه لبخندی زد و گفت این که چیزی نیست.
مدتها بود از این حالت دور بودم . پر ام از کارهایی که جور نمی شود ولی این بار پخته تر، سنجیده تر . باید با خونسردی پشت سر گذاشت این گرما را .
باید انتهای کار را دید و آنگاه لبخندی زد و گفت این که چیزی نیست.
اشتراک در:
پستها (Atom)